کلمه جو
صفحه اصلی

عرقوب

عربی به فارسی

گياهان پنيرک , شاهدانه صحرايي , ختمي , پس زانو , پي بردن , لنگ کردن , اذيت کردن , ران خوک


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عصب ضخیم بالای پاشنه پا جمع عراقیب .
ابن صخر یا عرقوب ابن معبد بن اسد از عمالقه است و او کاذب ترین مردم زمان خود بود و در اخلاف وعده بدو مثل زنند

فرهنگ معین

(عُ ) [ ع . ] (اِ. ) عصب ضخیم بالای پاشنة پا، ج . عراقیب .

لغت نامه دهخدا

عرقوب . [ ع ُ ] (ع اِ) پی سطبر پاشنه ٔ مردم . (منتهی الارب ). پی پاشنه . (دهار).پی ستبر در بالای پاشنه ٔ آدمی . (ناظم الاطباء). عصبی است غلیظ و موتّر در بالای عقب و پاشنه ٔ انسان . (از اقرب الموارد). عصب ضخیم بالای پاشنه ٔ پا. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، عَراقیب . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).و در مثل گویند: شرما أجأک الی مخّة العرقوب ، که منظور پی پا است زیرا آن را مخ و مغز نباشد. و این مثل را در حق شخصی گویند که از لئیم چیزی بخواهد. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
- عرقوب الدابة ؛ پی پای ستور، و گویند دو عرقوب هر چارپایی در پایش است و دو رکبه ٔ او در دستهایش . (از منتهی الارب ). عرقوب در پای دابة، بمنزله ٔ رکبه و زانوی اوست در دست ، یعنی بین محل اتصال وظیف و ساق . (از اقرب الموارد).
- عرقوب القطا ؛ ساق آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ساق مرغ سنگخوارک . (ناظم الاطباء). گویند: یوم أقصر من عرقوب القطا؛ یعنی روزی کوتاه تر از ساق قطا، زیرا ساق او را در کوتاهی مثل زنند. (از ذیل اقرب الموارد) (از لسان ).
|| خم رودبار. (منتهی الارب ). خم وادی . (ناظم الاطباء). منحنی و پیچ وادی . گویند: نزلنا فی عرقوب الوادی ؛ یعنی در خم و پیچ وادی فرود آمدیم . (از اقرب الموارد). || راهی است در کوه . (منتهی الارب ). طریقی است در جبل . (از اقرب الموارد). عرقوب الجبل ؛ دماغه ٔ کوه و راه تنگ در روی کوه . (ناظم الاطباء). || حیله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شناخت حجت . (منتهی الارب ). شناختن و عرفان حجت و دلیل . (از اقرب الموارد). گویند: أخذ عرقوبه ؛ یعنی شناخت حجت او را. || امور مشکله و عظیمه . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) اسبی است . (منتهی الارب ).


عرقوب. [ ع ُ ] ( ع اِ ) پی سطبر پاشنه مردم. ( منتهی الارب ). پی پاشنه. ( دهار ).پی ستبر در بالای پاشنه آدمی. ( ناظم الاطباء ). عصبی است غلیظ و موتّر در بالای عقب و پاشنه انسان. ( از اقرب الموارد ). عصب ضخیم بالای پاشنه پا. ( فرهنگ فارسی معین ). ج ، عَراقیب. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).و در مثل گویند: شرما أجأک الی مخّة العرقوب ، که منظور پی پا است زیرا آن را مخ و مغز نباشد. و این مثل را در حق شخصی گویند که از لئیم چیزی بخواهد. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).
- عرقوب الدابة ؛ پی پای ستور، و گویند دو عرقوب هر چارپایی در پایش است و دو رکبه او در دستهایش. ( از منتهی الارب ). عرقوب در پای دابة، بمنزله رکبه و زانوی اوست در دست ، یعنی بین محل اتصال وظیف و ساق. ( از اقرب الموارد ).
- عرقوب القطا ؛ ساق آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ساق مرغ سنگخوارک. ( ناظم الاطباء ). گویند: یوم أقصر من عرقوب القطا؛ یعنی روزی کوتاه تر از ساق قطا، زیرا ساق او را در کوتاهی مثل زنند. ( از ذیل اقرب الموارد ) ( از لسان ).
|| خم رودبار. ( منتهی الارب ). خم وادی. ( ناظم الاطباء ). منحنی و پیچ وادی. گویند: نزلنا فی عرقوب الوادی ؛ یعنی در خم و پیچ وادی فرود آمدیم. ( از اقرب الموارد ). || راهی است در کوه. ( منتهی الارب ). طریقی است در جبل. ( از اقرب الموارد ). عرقوب الجبل ؛ دماغه کوه و راه تنگ در روی کوه. ( ناظم الاطباء ). || حیله. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شناخت حجت. ( منتهی الارب ). شناختن و عرفان حجت و دلیل. ( از اقرب الموارد ). گویند: أخذ عرقوبه ؛ یعنی شناخت حجت او را. || امور مشکله و عظیمه. ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) اسبی است. ( منتهی الارب ).

عرقوب. [ ع ُ ] ( اِخ ) ( یوم الَ... ) از ایام و جنگهای عرب است. ( از معجم البلدان ).

عرقوب. [ ع ُ ] ( اِخ ) ابن صخر، یا عرقوب بن معبدبن اسد. ازعمالقه است و او کاذب ترین مردم زمان خود بود و در اِخلاف وعده بدو مثل زنند. ( از منتهی الارب ). از اعراب جاهلی بود و در خلف وعده به وی مثل زنند. نسب او را ابن سعدبن زید مناةبن تمیم گفته اند. و برخی وی را ازاوس و خزرج دانند. و بعضی او را از اهالی خیبر یا مدینه دانسته اند. درباره خلف وعده وی اخبار بسیاری نقل کرده اند از جمله گویند به برادرش وعده «طلع» نخلی را داد و چون طلع گشت ، از او خواست صبر کند تا «بلح » گردد و هنگامی که بلح شد گفت منتظر باش تا «رطب »شود و سرانجام چون رطب گشت خود آن را چید و به برادر چیزی نداد. کعب بن زهیر در حق وی گوید :

عرقوب . [ ع ُ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) از ایام و جنگهای عرب است . (از معجم البلدان ).


عرقوب . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن صخر، یا عرقوب بن معبدبن اسد. ازعمالقه است و او کاذب ترین مردم زمان خود بود و در اِخلاف وعده بدو مثل زنند. (از منتهی الارب ). از اعراب جاهلی بود و در خلف وعده به وی مثل زنند. نسب او را ابن سعدبن زید مناةبن تمیم گفته اند. و برخی وی را ازاوس و خزرج دانند. و بعضی او را از اهالی خیبر یا مدینه دانسته اند. درباره ٔ خلف وعده ٔ وی اخبار بسیاری نقل کرده اند از جمله گویند به برادرش وعده ٔ «طلع» نخلی را داد و چون طلع گشت ، از او خواست صبر کند تا «بلح » گردد و هنگامی که بلح شد گفت منتظر باش تا «رطب »شود و سرانجام چون رطب گشت خود آن را چید و به برادر چیزی نداد. کعب بن زهیر در حق وی گوید :
کانت مواعید عرقوب لها مثلاً
و ما مواعیدها الا الاباطیل .

(از الاعلام زرکلی از الشریشی و ثمار القلوب و مجمعالامثال ).


جبیها اًلاشجعی گوید :
وَعَدْت َ وکان الخلف منک سجیة
مواعید عرقوب أخاه بیترب .

(از منتهی الارب ).


- مواعید عرقوب ؛ وعده های عرقوب . اشاره است به عرقوب که در خلف وعده مشهور بود : او در آن باب به قولی مکذوب و مواعید عرقوب نوح را معزور می داشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 88).

فرهنگ عمید

پی، عصب ضخیم بالای پاشنۀ پا.

دانشنامه عمومی

عرقوب ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
عرقوب (دهستان)
عرقوب (روستا)

دانشنامه آزاد فارسی

عُرقوب
عربی در دوران جاهلی که مَثَل «مواعید عرقوب» بر پایۀ شهرت او به خلف وعده ساخته شد.


کلمات دیگر: