کلمه جو
صفحه اصلی

شباک

فارسی به انگلیسی

lattice


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - هر چیز سوراخ سوراخ . ۲ - پنجره و روزنه سوراخ سوراخ . ۳ - تور ماهیگیری . جمع : شباک شبکات . یا شبکه جاسوسی . دسته های جاسوسان با تشکیلات خاص که در کشوری به جاسوسی اشتغال ورزند .
سوراخ گنده ظاهرا بمعنی پنجره است

فرهنگ معین

(ش ) [ ع . ] ج . شبکه ، ۱ - دام های صیادان . ۲ - زمین چاه دار.

لغت نامه دهخدا

شباک . [ ش ِ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) نام روزی (وقعه یی ) از روزهای عرب جاهلیت است . (از معجم البلدان ).


شباک . [ ش ِ ] (اِخ ) نام جایگاهی است از طرف راست مصعد به مکه از سوی واقصه بطرف مغرب بر هفت میلی . (از معجم البلدان ).


شباک . [ ش ِ ] (اِخ ) نام جایی است در بلاد غنی بن اعصر میان ابرق عزاف و مدینه . (از معجم البلدان ).


شباک . [ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شبکة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شبکة شود.


شباک . [ ش ُب ْ با ] (اِ) قبه ٔ شباک ؛ قبه ای بوده است مشبک و خلیفه گاه بیعت بر کرسی می نشست و در بیرون منبری می نهادند و وزیر بر منبری میشد و استادالدار به یک پایه زیرتر و از مردمان برای خلیفه بیعت می ستدند. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به استادالدار و استاذالدار شود.


شباک. [ ش ُب ْ با ] ( ع اِ ) گیاهی است مانند گیاه دلبوث و شیرین تر از آن. ( منتهی الارب ). گیاهی است چون دلبوث. ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). || هرچه از نی و مانند آن که در هم نهاده باشند بر صنعت بوریاها. شباکه ، یک پاره از آن. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). || دوالهای در هم آمده میان چوبهای کج محمل. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || پنجره که در آن چوبها یا آهنهای برهم نهاده نصب کنند چون خمیدگی های محملها، ازتداخل و در هم آمدن پوست بزغاله. ج ، شبابیک. ( از اقرب الموارد ). رایته ینظر من الشباک ؛ او را دیدم که از پنجره نگاه میکرد. ( از اقرب الموارد ) :
نور روی یوسفی وقت عبور
درفتادی در شباک هر قصور.
مولوی.
|| دام. آنچه از چوب و آهن و جز آن بر شکل دام سازند و به جایی نصب کنند. ( منتهی الارب ). دام شکارگر. ( از اقرب الموارد ). || شکارگران. گویا جمع شابک است چون قاری و قراء. گویند: رایت الشباک علی الماء؛ دیدم که ایشان شکارگرانند با دام. ( از اقرب الموارد ).

شباک. [ ش ُب ْ با ] ( اِ ) قبه شباک ؛ قبه ای بوده است مشبک و خلیفه گاه بیعت بر کرسی می نشست و در بیرون منبری می نهادند و وزیر بر منبری میشد و استادالدار به یک پایه زیرتر و از مردمان برای خلیفه بیعت می ستدند. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به استادالدار و استاذالدار شود.

شباک. [ ش َب ْ با ] ( ع اِ ) سوراخ گنده. ( غیاث اللغات ). ظاهراً به معنی پنجره است.

شباک. [ ش ِ ] ( ع اِ ) ج ِ شبکة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به شبکة شود.

شباک. [ ش ِ ] ( اِخ ) نام جایگاهی است از طرف راست مصعد به مکه از سوی واقصه بطرف مغرب بر هفت میلی. ( از معجم البلدان ).

شباک. [ ش َب ْ با ] ( اِخ ) نام جایگاهی است بر چندین میل از راه حاجیان بصره در نزدیکی سَفوان. ( از معجم البلدان ).

شباک. [ ش ِ ] ( اِخ ) نام جایی است در بلاد غنی بن اعصر میان ابرق عزاف و مدینه. ( از معجم البلدان ).

شباک. [ ش ِ ] ( اِخ ) ( یوم الَ... ) نام روزی ( وقعه یی ) از روزهای عرب جاهلیت است. ( از معجم البلدان ).

شباک. [ ش َ ] ( اِخ ) ( ... بنی الکذاب ) جایگاهی است در نواحی مدینه. ( از معجم البلدان ).

شباک . [ ش ُب ْ با ] (ع اِ) گیاهی است مانند گیاه دلبوث و شیرین تر از آن . (منتهی الارب ). گیاهی است چون دلبوث . (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || هرچه از نی و مانند آن که در هم نهاده باشند بر صنعت بوریاها. شباکه ، یک پاره از آن . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || دوالهای در هم آمده میان چوبهای کج محمل . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || پنجره که در آن چوبها یا آهنهای برهم نهاده نصب کنند چون خمیدگی های محملها، ازتداخل و در هم آمدن پوست بزغاله . ج ، شبابیک . (از اقرب الموارد). رایته ینظر من الشباک ؛ او را دیدم که از پنجره نگاه میکرد. (از اقرب الموارد) :
نور روی یوسفی وقت عبور
درفتادی در شباک هر قصور.

مولوی .


|| دام . آنچه از چوب و آهن و جز آن بر شکل دام سازند و به جایی نصب کنند. (منتهی الارب ). دام شکارگر. (از اقرب الموارد). || شکارگران . گویا جمع شابک است چون قاری و قراء. گویند: رایت الشباک علی الماء؛ دیدم که ایشان شکارگرانند با دام . (از اقرب الموارد).

شباک . [ ش َ ] (اِخ ) (... بنی الکذاب ) جایگاهی است در نواحی مدینه . (از معجم البلدان ).


شباک . [ ش َب ْ با ] (اِخ ) نام جایگاهی است بر چندین میل از راه حاجیان بصره در نزدیکی سَفوان . (از معجم البلدان ).


شباک . [ ش َب ْ با ] (ع اِ) سوراخ گنده . (غیاث اللغات ). ظاهراً به معنی پنجره است .


فرهنگ عمید

= شبکه

شبکه#NAME?


دانشنامه عمومی

شباک به شبکه هایی گفته می شود که برای کنترل اقلیم و دید بخش های درونی ساختمان از جنس کاشی یا آجر یا چوب یا گچ ساخته می شد.نبو
واژه ای ایرانی فارسی است که مشتقات آن در گویشهای گوناگون ایران چه فارسی دری و چه پهلوی و چه اوستایی و پارسی کهن فراوان به گوش می خورد و به زبانهای آرامی و تازی و گویشهای آنها نیز رفته و حتی افعالی از آنها نیز ساخته اند.
هوای متغیر ایران، آفتاب تند و روشن، باد و طوفان، و گردباد و عقاید خاص ملی و مذهبی هم ایجاب می کرده است که ساختمان علاوه در و پنجره و روزن پرده ای یا شباکی برای حفاظت درون بنا داشته باشد.
درون ساختمان با روزن ها و پنجره های چوبی یا گچی و پرده محفوظ می شد و بیرون آن را با شبکه ای سفالی یا کاشی می پوشاندند. علاوه بر این پیرامون مرقدهای مطهر یا در حریم و پربست حرمها زره یا ضریح یا نرده فولادی و چوبی می نهادند که هر یک از این ها در خور بحث و بررسی ویژه ای است که ما در اینجا چند نمونه زیبای آن را نشان می دهیم.

پیشنهاد کاربران

شباک:[اصطلاح صید ] قسمتی ازتورکه به لنج نزدیک است.


کلمات دیگر: