۱ - ( مصدر ) لنگ شدن لنگیدن . ۲ - ( اسم ) لنگی .
منزلی است در راه مکه از آن منزل است عبدالله بن عمرو بن عثمان العرجی شاعر موضعی است بین مکه و مدینه و عرجی شاعر منسوب بدانجاست
عرج . [ ع َ ] (اِخ ) شهری است به یمن . (از منتهی الارب ).
عرج . [ ع َ ] (اِخ ) منزلی است در راه مکه از آن منزل است عبداﷲبن عمروبن عثمان العرجی شاعر. (منتهی الارب ). موضعی است بین مکه و مدینه و عرجی شاعر منسوب بدانجاست .
عرج . [ ع َ ] (اِخ ) وادیی است به حجاز که نخلستان بسیار دارد. (منتهی الارب ).
عرج . [ ع َ ] (ع اِ) گله ای از شتران مقدار هشتاد عدد یا از هشتاد تا نود یا گله ٔ صد و پنجاه شتر و اندک بالای آن یا از پانصد تا یکهزار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ، اَعراج ، عُروج . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). عِرج . (ناظم الاطباء).
عرج . [ ع َ رَ ] (ع اِ) نهر. || وادی بسبب انعراج آن . || (اِمص ) بلندی پا ولنگی آن . بلندی پا نسبت به پای دیگر، یا بسبب برخورد چیزی با آن ، جمع کردن آن را. (از اقرب الموارد).
عرج . [ ع َ رَ ] (ع ص ) شتر که کمیز کج اندازد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
عرج . [ ع َ رَ ] (ع مص ) رسیدن در پای کسی پس لنگیدن . لنگیدن خلقی نه عارضی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عرجان . لنگی غیرخلقی . (منتهی الارب ). لنگی . (دهار). عَرج . عَرُج . (منتهی الارب ).ماأشد عرجه ؛ یعنی چه لنگ است او، و لایقال ما أعرجه فی التعجب لأن ماکان لوناً أو خلقةً فی الجسد لایقال منه ماأفعله الا مع «أشدّ». || غروب شدن آفتاب یا میل کردن آن به سوی مغرب . (منتهی الارب ).پنهان شدن آفتاب در افق و میل کردن آفتاب به مغرب . (ناظم الاطبا). فروشدن آفتاب . (تاج المصادر بیهقی ).
عرج . [ ع ِ ] (ع اِ) عَرج . (منتهی الارب ). رجوع به عَرج شود.
عرج . [ ع ُ ] (ع اِ) کفتار. معرفة ممنوعة الصرف است و آنرا بمنزله ٔ قبیله قرار داده اند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُراج . (منتهی الارب ). ضبع.
عرج . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَعرج . (منتهی الارب ). || ج ِ عَرجاء. (منتهی الارب ). و رجوع به اَعرج و عَرجاء شود.
عرج . [ع َ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد هذیل . (منتهی الارب ).