ايوان , بالا خانه , بالکن , لژ بالا , بهار خواب , تراس , تراس دار کردن , تختان , تختان دار کردن , ستاوند , ايوان جلو و يا طرفين ساختمان
شرفه
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
شرفنگ هر آواز آهسته
فرهنگ معین
(شُ فَ ) [ ع . شرفة ] (اِ. ) کنگرة دیوار، کنگرة قصر. ج . شُرُفات .
(شَ فِ) (اِ.) 1 - صدای پا. 2 - مطلق آواز.
(شُ فَ) [ ع . شرفة ] (اِ.) کنگرة دیوار، کنگرة قصر. ج . شُرُفات .
لغت نامه دهخدا
شرفه. [ ش َ / ش ِ ف َ / ف ِ ] ( اِ ) شرفنگ. هر آواز آهسته. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) ( از غیاث اللغات ). شرفاک. ( از جهانگیری ) :
از شرفه جلاجل شاهین عدل تو
عنقای ظلم گشت پس قاف در نهان.
شرفه بانگ درا می آید.
شرفه. [ ش َ رَ / ش ُ ف َ / ف ِ ] ( ع اِ ) کنگره قلعه. ( از ناظم الاطباء ). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند. ج ، شَرَفات. ولی در شعر فارسی شَرفَه آمده است. ( فرهنگ فارسی معین ) :
از پی آن تا ز خورشیدش فزون باشد شرف
مشتری خواهد که او را شرفه ایوان بود.
آرزو کرده ست کو را شرفه ایوان کنی.
شرفه قصر طرف بام تو باد.
شرفه. [ ش َ ف َ ] ( اِخ ) طایفه ای از قبیله بنی طرف از قبایل عرب خوزستان. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 92 ).
شرفه. [ ش َ ف َ ] ( اِخ ) قصبه ای از دهستان بخش هویزه شهرستان دشت میشان. سکنه آن 2500 تن و محصول آنجا غلات است. آب آن از رودخانه کرخه تأمین می شود. صنایع دستی زنان : قالیچه و عبا و جاجیم بافی. راه آن اتومبیل رو و ساکنان از طایفه شرفه هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
از شرفه ٔ جلاجل شاهین عدل تو
عنقای ظلم گشت پس قاف در نهان .
سوزنی .
کاروان شکر از مصر رسید
شرفه ٔ بانگ درا می آید.
مولوی (از انجمن آرا).
آواز پای مردم . (آنندراج ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رجوع به شرفنگ و شرفاک شود.
از پی آن تا ز خورشیدش فزون باشد شرف
مشتری خواهد که او را شرفه ٔ ایوان بود.
فرخی .
تا بدید ایوان تو کیوان همی جوید شرف
آرزو کرده ست کو را شرفه ٔ ایوان کنی .
عنصری .
مشرق آفتاب ملت و ملک
شرفه ٔ قصر طرف بام تو باد.
انوری .
|| کنگره ٔ بام . کنگره ٔ دیوار خانه . (ناظم الاطباء).
شرفه . [ ش َ ف َ ] (اِخ ) طایفه ای از قبیله ٔ بنی طرف از قبایل عرب خوزستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 92).
شرفة. [ ش ُ ف َ ] (ع اِ) کنگره ٔ قصر. ج ، شُرَف . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنگر. (زمخشری ). کنگره . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج ) (زمخشری ). زیف . دندانه . (یادداشت مؤلف ). کنگره ٔ عمارت . (از غیاث اللغات ). در عربی مطلق کنگره را گویند، خواه کنگره ٔ قلعه باشد و خواه کنگره ٔ بام و دیوار و خانه و غیره . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || بزرگی و فضل و فزونی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || شرفةالمال ؛ گزیده ترین مال . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مال نیکو. (دهار). گزیده ترین مال . (آنندراج ). || آنجای از بالای مناره که مؤذن در آنجا ایستاده اذان می گوید. (از ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
گنگرۀ قصر؛ کنگرۀ دیوار.
گنگرۀ قصر، کنگرۀ دیوار.
= شرفاک: ◻︎ کاروان شکر از مصر رسید / شرفهٴ گام و درا میآید (مولوی۲: ۳۶۳).
دانشنامه عمومی
شرفه (استحکامات)
شرفه (استان عنابه)
شرفه (گرمادوز)
فهرست روستاهای ایران