کلمه جو
صفحه اصلی

شرفه

عربی به فارسی

ايوان , بالا خانه , بالکن , لژ بالا , بهار خواب , تراس , تراس دار کردن , تختان , تختان دار کردن , ستاوند , ايوان جلو و يا طرفين ساختمان


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - صدا و آواز پا ( خصوصا ) . ۲ - هر صدا ( عموما ) .
شرفنگ هر آواز آهسته

فرهنگ معین

(شَ فِ ) (اِ. ) ۱ - صدای پا. ۲ - مطلق آواز.
(شُ فَ ) [ ع . شرفة ] (اِ. ) کنگرة دیوار، کنگرة قصر. ج . شُرُفات .

(شَ فِ) (اِ.) 1 - صدای پا. 2 - مطلق آواز.


(شُ فَ) [ ع . شرفة ] (اِ.) کنگرة دیوار، کنگرة قصر. ج . شُرُفات .


لغت نامه دهخدا

( شرفة ) شرفة. [ ش ُ ف َ ] ( ع اِ ) کنگره قصر. ج ، شُرَف. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). کنگر. ( زمخشری ). کنگره. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( زمخشری ). زیف. دندانه. ( یادداشت مؤلف ). کنگره عمارت. ( از غیاث اللغات ). در عربی مطلق کنگره را گویند، خواه کنگره قلعه باشد و خواه کنگره بام و دیوار و خانه و غیره. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). || بزرگی و فضل و فزونی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || شرفةالمال ؛ گزیده ترین مال. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). مال نیکو. ( دهار ). گزیده ترین مال. ( آنندراج ). || آنجای از بالای مناره که مؤذن در آنجا ایستاده اذان می گوید. ( از ناظم الاطباء ).
شرفه. [ ش َ / ش ِ ف َ / ف ِ ] ( اِ ) شرفنگ. هر آواز آهسته. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) ( از غیاث اللغات ). شرفاک. ( از جهانگیری ) :
از شرفه جلاجل شاهین عدل تو
عنقای ظلم گشت پس قاف در نهان.
سوزنی.
کاروان شکر از مصر رسید
شرفه بانگ درا می آید.
مولوی ( از انجمن آرا ).
آواز پای مردم. ( آنندراج ) ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). رجوع به شرفنگ و شرفاک شود.

شرفه. [ ش َ رَ / ش ُ ف َ / ف ِ ] ( ع اِ ) کنگره قلعه. ( از ناظم الاطباء ). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند. ج ، شَرَفات. ولی در شعر فارسی شَرفَه آمده است. ( فرهنگ فارسی معین ) :
از پی آن تا ز خورشیدش فزون باشد شرف
مشتری خواهد که او را شرفه ایوان بود.
فرخی.
تا بدید ایوان تو کیوان همی جوید شرف
آرزو کرده ست کو را شرفه ایوان کنی.
عنصری.
مشرق آفتاب ملت و ملک
شرفه قصر طرف بام تو باد.
انوری.
|| کنگره بام. کنگره دیوار خانه. ( ناظم الاطباء ).

شرفه. [ ش َ ف َ ] ( اِخ ) طایفه ای از قبیله بنی طرف از قبایل عرب خوزستان. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 92 ).

شرفه. [ ش َ ف َ ] ( اِخ ) قصبه ای از دهستان بخش هویزه شهرستان دشت میشان. سکنه آن 2500 تن و محصول آنجا غلات است. آب آن از رودخانه کرخه تأمین می شود. صنایع دستی زنان : قالیچه و عبا و جاجیم بافی. راه آن اتومبیل رو و ساکنان از طایفه شرفه هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

شرفه . [ ش َ / ش ِ ف َ / ف ِ ] (اِ) شرفنگ . هر آواز آهسته . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ) (از غیاث اللغات ). شرفاک . (از جهانگیری ) :
از شرفه ٔ جلاجل شاهین عدل تو
عنقای ظلم گشت پس قاف در نهان .

سوزنی .


کاروان شکر از مصر رسید
شرفه ٔ بانگ درا می آید.

مولوی (از انجمن آرا).


آواز پای مردم . (آنندراج ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رجوع به شرفنگ و شرفاک شود.

شرفه . [ ش َ رَ / ش ُ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) کنگره ٔ قلعه . (از ناظم الاطباء). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند. ج ، شَرَفات . ولی در شعر فارسی شَرفَه آمده است . (فرهنگ فارسی معین ) :
از پی آن تا ز خورشیدش فزون باشد شرف
مشتری خواهد که او را شرفه ٔ ایوان بود.

فرخی .


تا بدید ایوان تو کیوان همی جوید شرف
آرزو کرده ست کو را شرفه ٔ ایوان کنی .

عنصری .


مشرق آفتاب ملت و ملک
شرفه ٔ قصر طرف بام تو باد.

انوری .


|| کنگره ٔ بام . کنگره ٔ دیوار خانه . (ناظم الاطباء).

شرفه . [ ش َ ف َ ] (اِخ ) طایفه ای از قبیله ٔ بنی طرف از قبایل عرب خوزستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 92).


شرفه . [ ش َ ف َ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان بخش هویزه ٔ شهرستان دشت میشان . سکنه ٔ آن 2500 تن و محصول آنجا غلات است . آب آن از رودخانه ٔ کرخه تأمین می شود. صنایع دستی زنان : قالیچه و عبا و جاجیم بافی . راه آن اتومبیل رو و ساکنان از طایفه ٔ شرفه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


شرفة. [ ش ُ ف َ ] (ع اِ) کنگره ٔ قصر. ج ، شُرَف . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنگر. (زمخشری ). کنگره . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج ) (زمخشری ). زیف . دندانه . (یادداشت مؤلف ). کنگره ٔ عمارت . (از غیاث اللغات ). در عربی مطلق کنگره را گویند، خواه کنگره ٔ قلعه باشد و خواه کنگره ٔ بام و دیوار و خانه و غیره . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || بزرگی و فضل و فزونی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || شرفةالمال ؛ گزیده ترین مال . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مال نیکو. (دهار). گزیده ترین مال . (آنندراج ). || آنجای از بالای مناره که مؤذن در آنجا ایستاده اذان می گوید. (از ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

گنگرۀ قصر؛ کنگرۀ دیوار.


= شرفاک: کاروان شکر از مصر رسید / شرفهٴ گام و درا می آید (مولوی۲: ۳۶۳ ).
گنگرۀ قصر، کنگرۀ دیوار.

= شرفاک: ◻︎ کاروان شکر از مصر رسید / شرفهٴ گام و درا می‌آید (مولوی۲: ۳۶۳).


دانشنامه عمومی

شرفه ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
شرفه (استحکامات)
شرفه (استان عنابه)
شرفه (گرمادوز)


کلمات دیگر: