( اسم ) ۱ - شاخ ( جانور یا درخت ) . ۲ - شاخ گاو که میان آن را خالی کرده باشند و بدان شراب خورند .
پراکنده و پریشان انداختن شتر کمیز را یا پریشان و متفرق شدن قوم .
پراکنده و پریشان انداختن شتر کمیز را یا پریشان و متفرق شدن قوم .
فردوسی .
فردوسی .
شغ. [ ش َغ غ ] (ع مص ) پراکنده و پریشان انداختن شتر کمیز را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پریشان ومتفرق شدن قوم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شغ. [ ش ُ ] (اِ) شَغ. شاخ گاو را که خالی کرده بدان شراب خورند، گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). شمس فخری در معیار جمالی آورده که به معنی مطلق شاخ جانور است بدون آنکه خالی کرده شراب خورند. (انجمن آرا) (از آنندراج ). و رجوع به شَغ در همه ٔ معانی شود. || صلابتی که در دستها از جهت مباشرت کارهای سخت و دشوارپیدا شود. پینه ٔ دست . (ناظم الاطباء). پینه . شوغ . شوخ . سطبری که در پوست دست و پای پدید آید از کار کردن یا رفتن بسیار. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شوخ و شوغ و پینه شود. || تیردان و ترکش . (ناظم الاطباء). || جزیی و قلیل . (ناظم الاطباء).