کلمه جو
صفحه اصلی

شطر

فرهنگ فارسی

جزئ، پاره، نیمه، پارهای ازچیزی، نیمه چیزی، اشطر
( اسم ) ۱ - جزو پاره بخش . ۲ - نیمه چیزی جمع : اشطر شطور . ۳ - سوی ناحیه .
معرب چتر

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جزو، پاره . ۲ - نیمة چیزی .

لغت نامه دهخدا

شطر. [ ش َ ] ( ع اِ ) نیمه چیزی و پاره آن. ج ، اَشطُر، شُطور. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نیمه. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61 ). نصف هر شی ٔ. ( غیاث اللغات ). نیمه هر چیزی. ( دهار ) ( از مجمل اللغة ). نصف. مثل : احلب حلباً لک شطره ؛ ای لک نصفه. ( ناظم الاطباء ). || دو پستان پیش و یا دو پستان پس از چهار پستان شتر و گاو. || نوع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ناحیه ، و در صورتی که به این معنی باشد فعل از آن صرف نمی شود و نمی گویند: شطرت شطره ، بلکه می گویند: قصدت شطره. ( ناظم الاطباء ). ناحیه. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || سوی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). جانب و طرف و جهت. ( غیاث اللغات ). سو. سوی. جهت. جانب. طرف. زی. وجهه. نحو. ( یادداشت مؤلف ). قوله تعالی : شطر المسجد الحرام ( قرآن 149/2 )؛ ای نحوه. ( مهذب الاسماء ). || ( اصطلاح عروض ) نزد عروضیان نقص نصف از اجزاء دایره است و مشطور آن را گویند که شطری از آن از بین رفته باشد؛ یعنی مشطور دایره ای است که نصف آن حذف شده باشد و بهتر آن است که بگوییم مشطور شعری است که نیمه آن از بین رفته باشد یا بحری که نصف آن از میان برده شده باشد.و از اینرو گویند: بیت مشطور، و رجز مشطور. مثال :
یا لائمی فی الهوی لو ذقته لم تلم.
و این بیت از بحر بسیط است که شطر در آن عارض شده است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). حذف نصف البیت و یسمی مشطوراً. ( تعریفات جرجانی ). رجوع به مشطور شود.

شطر. [ ش َ ] ( ع مص ) دوشیدن دو پستان شتر و گوسفند خود را و دو پستان دیگر را گذاشتن تا بماند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). دوشیدن. ( المصادر زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). به دو نیم کردن. ( دهار ) ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ).

شطر. [ش ُ / ش ُ طُ ] ( ع ص ) دور و بعید. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جهت بعید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

شطر. [ ش َ ] ( معرب ، اِ ) معرب چتر. ( یادداشت مؤلف ) : ثم اتی بالفیل و الصق به سلم فرکب علیه و رفع الشطر فوق رأسه. ( ابن بطوطة ).

شطر. [ ش َ ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی و پاره ٔ آن . ج ، اَشطُر، شُطور. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیمه . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). نصف هر شی ٔ. (غیاث اللغات ). نیمه ٔ هر چیزی . (دهار) (از مجمل اللغة). نصف . مثل : احلب حلباً لک شطره ؛ ای لک نصفه . (ناظم الاطباء). || دو پستان پیش و یا دو پستان پس از چهار پستان شتر و گاو. || نوع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ناحیه ، و در صورتی که به این معنی باشد فعل از آن صرف نمی شود و نمی گویند: شطرت شطره ، بلکه می گویند: قصدت شطره . (ناظم الاطباء). ناحیه . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جانب و طرف و جهت . (غیاث اللغات ). سو. سوی . جهت . جانب . طرف . زی . وجهه . نحو. (یادداشت مؤلف ). قوله تعالی : شطر المسجد الحرام (قرآن 149/2)؛ ای نحوه . (مهذب الاسماء). || (اصطلاح عروض ) نزد عروضیان نقص نصف از اجزاء دایره است و مشطور آن را گویند که شطری از آن از بین رفته باشد؛ یعنی مشطور دایره ای است که نصف آن حذف شده باشد و بهتر آن است که بگوییم مشطور شعری است که نیمه ٔ آن از بین رفته باشد یا بحری که نصف آن از میان برده شده باشد.و از اینرو گویند: بیت مشطور، و رجز مشطور. مثال :
یا لائمی فی الهوی لو ذقته لم تلم .
و این بیت از بحر بسیط است که شطر در آن عارض شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). حذف نصف البیت و یسمی مشطوراً. (تعریفات جرجانی ). رجوع به مشطور شود.


شطر. [ ش َ ] (ع مص ) دوشیدن دو پستان شتر و گوسفند خود را و دو پستان دیگر را گذاشتن تا بماند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). دوشیدن . (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). به دو نیم کردن . (دهار) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).


شطر. [ ش َ ] (معرب ، اِ) معرب چتر. (یادداشت مؤلف ) : ثم اتی بالفیل و الصق به سلم فرکب علیه و رفع الشطر فوق رأسه . (ابن بطوطة).


شطر. [ش ُ / ش ُ طُ ] (ع ص ) دور و بعید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جهت بعید. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

پاره ای از چیزی، جزء، پاره، نیمه، نیمۀ چیزی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شَطْرَ: بعض - قسمتی (منظور از بعض مسجد الحرام همان کعبه است ، واینکه صریحا نفرمود فول وجهک الکعبة و یا فول وجهک البیت الحرام برای این بود که مقابل حکم قبله قبلی قرار گیرد چون شطر مسجد اقصی نیز منظور صخره ای معروف در آنجا بود ، نه همه آن مسجد )
معنی شَطْرَهُ: بعض آن - قسمتی از آن (منظور از بعض مسجد الحرام همان کعبه است ، واینکه صریحا نفرمود فول وجهک الکعبة و یا فول وجهک البیت الحرام برای این بود که مقابل حکم قبله قبلی قرار گیرد چون شطر مسجد اقصی نیز منظور صخره ای معروف در آنجا بود ، نه همه آن مسجد )
ریشه کلمه:
شطر (۵ بار)

«شَطْر» به معنای «سمت و جانب» است.

پیشنهاد کاربران

شَطر. جزء بخشی ، نیمی ، قسمتی.
حدیث پیامبر اکرم ( ص ) . السِواکُ شطرُ الوضوء ، والوضوءُ شَطرُالایمانِ ( مسواک زدن نیمی از وضو ، و وضوگرفتن نیمی از ایمان هست )


کلمات دیگر: