کلمه جو
صفحه اصلی

غلچه

فرهنگ معین

(غَ چَ یا چِ ) (ص . )۱ - روستایی . ۲ - اوباش .
( ~ . ) (ص . ) نامرد.

(غَ چَ یا چِ) (ص .)1 - روستایی . 2 - اوباش .


( ~ .) (ص .) نامرد.


لغت نامه دهخدا

غلچه.[ غ َ چ َ / چ ِ ] ( ص ، اِ ) روستایی. ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ). غلچه به معنی روستایی است و به قومی از نژاد ایرانی ساکن افغانستان اطلاق میشود. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || رند و اوباش. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ). غرچه. احمق و نامرد. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
زن را به باد داده و غر گشته و شده
جویای غلچه عزب و گنگ بی نماز.
سوزنی ( از فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ شعوری ).
چو غلچگان رباط چهار سو سوگند
همی خورند که جفت ملیح غر نبود.
سوزنی ( از فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ شعوری ).

غلچه. [ غ َ چ َ ] ( اِخ ) قومی از نژاد ایرانی ساکن افغانستان است که در وخان و بدخشان اقامت دارند و به زبانهای ایرانی که با فارسی اختلاف دارند تکلم کنند. ( دائرة المعارف اسلام طبع فرانسوی ج 1 ص 157 ذیل کلمه افغانستان به نقل حاشیه برهان قاطع چ معین ). این کلمه در کتب تاریخ به صورتهای گوناگون آمده : غلزه. ( مجمل التواریخ چ اقبال ص 3 و مجمل التواریخ گلستانه مواضع متعدد ) غلچه ، غلجائی ، غلیجائی و علیجانی در نسخ آتشکده آذر و همچنین در نسخ مختلف دره نادره و جهانگشای نادری. مؤلف «الکنوز العامرة فی شرح درة النادرة» غلجائی را غلیزائی نوشته و آن را نام قبیله ای دانسته است ، سپس نویسد: لفظ پشتو است و معنی ترکیبی آن پسر دزداست. و سایکس آن را خلج دانسته است. ( از دره نادره چ شهیدی ص 122 حاشیه 4 ). رجوع به غلچه ( اِ ) شود.

غلچه . [ غ َ چ َ ] (اِخ ) قومی از نژاد ایرانی ساکن افغانستان است که در وخان و بدخشان اقامت دارند و به زبانهای ایرانی که با فارسی اختلاف دارند تکلم کنند. (دائرة المعارف اسلام طبع فرانسوی ج 1 ص 157 ذیل کلمه ٔ افغانستان به نقل حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). این کلمه در کتب تاریخ به صورتهای گوناگون آمده : غلزه . (مجمل التواریخ چ اقبال ص 3 و مجمل التواریخ گلستانه مواضع متعدد) غلچه ، غلجائی ، غلیجائی و علیجانی در نسخ آتشکده ٔ آذر و همچنین در نسخ مختلف دره ٔ نادره و جهانگشای نادری . مؤلف «الکنوز العامرة فی شرح درة النادرة» غلجائی را غلیزائی نوشته و آن را نام قبیله ای دانسته است ، سپس نویسد: لفظ پشتو است و معنی ترکیبی آن پسر دزداست . و سایکس آن را خلج دانسته است . (از دره ٔ نادره چ شهیدی ص 122 حاشیه ٔ 4). رجوع به غلچه (اِ) شود.


غلچه .[ غ َ چ َ / چ ِ ] (ص ، اِ) روستایی . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (آنندراج ). غلچه به معنی روستایی است و به قومی از نژاد ایرانی ساکن افغانستان اطلاق میشود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || رند و اوباش . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). غرچه . احمق و نامرد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
زن را به باد داده و غر گشته و شده
جویای غلچه ٔ عزب و گنگ بی نماز.

سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ).


چو غلچگان رباط چهار سو سوگند
همی خورند که جفت ملیح غر نبود.

سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ).



فرهنگ عمید

روستایی ، اهل روستا .


کلمات دیگر: