معنی: نام یکی از سرداران علی ( ع )
شقیق
فرهنگ اسم ها
معنی: نام یکی از سرداران علی ( ع )
فرهنگ فارسی
نصف چیزی، هرچیزازمیان شکافته ودونیمه شده باشد
( صفت ) ۱ - آن چه که از میان دو نیمه شده هر یک از آن دو شقیق دیگریست . ۲ - برادر ابی و امی . ۳ - نظیر مثل .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
شقیق . [ ش َ ] (اِخ ) نام آبی . (ناظم الاطباء). آبی است ازآن ِ بنی اُسیدبن عمروبن تمیم . (از معجم البلدان ). || نام شمشیری . (ناظم الاطباء).
شقیق. [ ش َ] ( اِخ ) نام قلعه ای بوده در حدود عسقلان که صلاح الدین ایوبی پس از فتح مکه در اواخر قرن ششم هجری آن قلعه را گشود و کوتوال قلعه به حضور وی رسید و با سخنان ظاهرآراسته اظهار بندگی و اطاعت کرد و او را بفریفت.صلاح الدین او را بخشود و دستور خودداری از محاصره قلعه داد ولی او بعد با ترمیم خرابیها و گرفتن کمک ازدیگران سر از اطاعت باززد و صلاح الدین ناچار از قلعه دست کشید. ( از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 589 - 590 ).
شقیق. [ ش َ ] ( اِخ ) نام آبی. ( ناظم الاطباء ). آبی است ازآن ِ بنی اُسیدبن عمروبن تمیم. ( از معجم البلدان ). || نام شمشیری. ( ناظم الاطباء ).
شقیق. [ ش َ ] ( اِخ ) ابن سلمه. ابووائل اسدی کوفی. از مخضرمین است که پیامبر( ص ) را درک کرد ولی آن حضرت را ندید و هیچ از وی نشنید. ( از منتهی الارب ). رجوع به ابووائل و همچنین عیون الاخبار ج 2ص 356 و صفةالصفوة ج 3 ص 14 و تاریخ گزیده ص 246 شود.
شقیق . [ ش َ ] (اِخ ) ابن سلمه . ابووائل اسدی کوفی . از مخضرمین است که پیامبر(ص ) را درک کرد ولی آن حضرت را ندید و هیچ از وی نشنید. (از منتهی الارب ). رجوع به ابووائل و همچنین عیون الاخبار ج 2ص 356 و صفةالصفوة ج 3 ص 14 و تاریخ گزیده ص 246 شود.
شقیق . [ ش َ ] (اِخ ) ابوعلی شقیق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوعلی شقیق و شقیق بلخی شود.
شقیق . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) چاک شده و نیمه شده ٔ هر چیزی که دو نیمه شود، هر نیمه شقیق است مر دیگری را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیمه . (یادداشت مؤلف ). || نظیر. (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ). مثل . (فرهنگ فارسی معین ). || برادر: فلان شقیق فلان ؛ فلان برادر فلان است ، کأنه شق نسبه من نسبه . ج ، اَشِقّاء. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). برادر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (غیاث ). دادر. (نصاب الصبیان ). برادر. دادا. برار. اخ . برادر تِنی . برادر ابوینی . برادر امی و ابی . ج ، شَقایِق . (یادداشت مؤلف ). برادر امی که گویی نسب او از نسب برادرش است ، ولی مشهور، برادر ابی و امی است . (از اقرب الموارد). || همشیر. (زمخشری ). خواهر. (یادداشت مؤلف ). || گوساله ٔ قوت گرفته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گویند ج ِ شقیقة است . (از معجم البلدان ). رجوع به شقیقة شود. || هم ریشه [ کلمات ، لغات ]. (یادداشت مؤلف ). || درد نیم سر. (یادداشت مؤلف ). || شقایق است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || شقایق النعمان است . (یادداشت مؤلف ) (مخزن الادویه ). رجوع به شقایق و شقایق النعمان شود. || (اصطلاح عروض ) بحری است از بحور شعر تازی که به متدارک معروف است . (از اقرب الموارد). رجوع به متدارک شود.
شقیق . [ ش َ] (اِخ ) نام قلعه ای بوده در حدود عسقلان که صلاح الدین ایوبی پس از فتح مکه در اواخر قرن ششم هجری آن قلعه را گشود و کوتوال قلعه به حضور وی رسید و با سخنان ظاهرآراسته اظهار بندگی و اطاعت کرد و او را بفریفت .صلاح الدین او را بخشود و دستور خودداری از محاصره ٔ قلعه داد ولی او بعد با ترمیم خرابیها و گرفتن کمک ازدیگران سر از اطاعت باززد و صلاح الدین ناچار از قلعه دست کشید. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 589 - 590).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای الجزایر