فرياد , بانگ , علا مت تعجب , حرف ندا
صیاح
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
بانگ کردن، فریادکردن ، بانگ، آواز
۱ - ( مصدر ) یکدیگر را آواز دادن . ۲ - ( اسم ) آواز بلند . ۳ - نوحه فغان.
از ستارگان و از ثوابت و از صور شمالی است
۱ - ( مصدر ) یکدیگر را آواز دادن . ۲ - ( اسم ) آواز بلند . ۳ - نوحه فغان.
از ستارگان و از ثوابت و از صور شمالی است
فرهنگ معین
(ص ) [ ع . ] (مص ل . ) بانگ کردن ، آواز دادن .
لغت نامه دهخدا
صیاح . [ص َی ْ یا ] (اِخ ) از ستارگان ، و از ثوابت و از صور شمالی است . حارس الشمال . راعی الشاء. عرقوب الاسد. طاردةالبرد. درک الاسد. بقار. گاوچران . رجوع به ثوابت شود.
صیاح . [ ص ِ / ص ُ ] (ع اِ) آواز بلند حسب طاقت . (منتهی الارب ). آواز. نوحه . فغان . (غیاث اللغات ). بانگ . (مهذب الاسماء). || (مص ) آواز کردن . (منتهی الارب ). بانگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) :
این طلب همچون خروسی در صیاح
میزند نعره که می آید صباح .
|| (مص ) یکدیگر را آواز دادن . (منتهی الارب ).
این طلب همچون خروسی در صیاح
میزند نعره که می آید صباح .
مولوی .
|| (مص ) یکدیگر را آواز دادن . (منتهی الارب ).
صیاح. [ ص ِ / ص ُ ] ( ع اِ ) آواز بلند حسب طاقت. ( منتهی الارب ). آواز. نوحه. فغان. ( غیاث اللغات ). بانگ. ( مهذب الاسماء ). || ( مص ) آواز کردن. ( منتهی الارب ). بانگ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) :
این طلب همچون خروسی در صیاح
میزند نعره که می آید صباح.
صیاح. [ ص َی ْ یا ] ( ع اِ ) بوی خوشی است یا سرشستنی است. ( منتهی الارب ). عطر و قیل غِسل. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) بانگ کننده. ( مهذب الاسماء ). آنکه بسیار فریاد کند. ( اقرب الموارد ).
صیاح. [ص َی ْ یا ] ( اِخ ) از ستارگان ، و از ثوابت و از صور شمالی است. حارس الشمال. راعی الشاء. عرقوب الاسد. طاردةالبرد. درک الاسد. بقار. گاوچران. رجوع به ثوابت شود.
این طلب همچون خروسی در صیاح
میزند نعره که می آید صباح.
مولوی.
|| ( مص ) یکدیگر را آواز دادن. ( منتهی الارب ).صیاح. [ ص َی ْ یا ] ( ع اِ ) بوی خوشی است یا سرشستنی است. ( منتهی الارب ). عطر و قیل غِسل. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) بانگ کننده. ( مهذب الاسماء ). آنکه بسیار فریاد کند. ( اقرب الموارد ).
صیاح. [ص َی ْ یا ] ( اِخ ) از ستارگان ، و از ثوابت و از صور شمالی است. حارس الشمال. راعی الشاء. عرقوب الاسد. طاردةالبرد. درک الاسد. بقار. گاوچران. رجوع به ثوابت شود.
صیاح . [ ص َی ْ یا ] (ع اِ) بوی خوشی است یا سرشستنی است . (منتهی الارب ). عطر و قیل غِسل . (اقرب الموارد). || (ص ) بانگ کننده . (مهذب الاسماء). آنکه بسیار فریاد کند. (اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
آواز بلند، بانگ.
کلمات دیگر: