۱ - ( مصدر ) فرو خوابانیدن چشم را : غض بصر ۲ - فرو داشتن آواز : غض صوت ۳ - ( صفت ) تازه طری ۴ - تازه روی خندان .
بمانی غضن در حالت اسمی
بمانی غضن در حالت اسمی
غضن . [ غ َ ] (ع مص ) بازداشتن ، یقال : ماغضنک عنّا؛ ای ماعاقک عنّا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || غضن ناقه به بچه ٔ خود، ناتمام افکندن آن را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ): غضنت الناقة بولدها، القته لغیر تمام . (اقرب الموارد). || (اِ) هر نورد جامه و آزنگ پوست و شکن زره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چین و شکنی که در لباس و پوست و زره و جز آن باشد. (از اقرب الموارد). ج ، غُضون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). چین جامه و چین پیشانی . (دهار). شکنج گوش و جز آن . (مهذب الاسماء). رجوع به غضون شود. || رنج و تعب . (اقرب الموارد). || غضن چشم ؛ پوستک بیرون چشم . (منتهی الارب ). غضن العین ؛ جلدتها الظاهرة. (اقرب الموارد).
غضن . [ غ َ ض َ ] (ع اِ) به معانی غَضن در حالت اسمی . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَضن شود.