کلمه جو
صفحه اصلی

غضن

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) فرو خوابانیدن چشم را : غض بصر ۲ - فرو داشتن آواز : غض صوت ۳ - ( صفت ) تازه طری ۴ - تازه روی خندان .
بمانی غضن در حالت اسمی

فرهنگ معین

(غَ ضْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) باز داشتن . ۲ - (اِ. ) چین و شکن زره .

لغت نامه دهخدا

غضن. [ غ َ ] ( ع مص ) بازداشتن ، یقال : ماغضنک عنّا؛ ای ماعاقک عنّا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || غضن ناقه به بچه خود، ناتمام افکندن آن را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ): غضنت الناقة بولدها، القته لغیر تمام. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) هر نورد جامه و آزنگ پوست و شکن زره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هر چین و شکنی که در لباس و پوست و زره و جز آن باشد. ( از اقرب الموارد ). ج ، غُضون. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). چین جامه و چین پیشانی. ( دهار ). شکنج گوش و جز آن. ( مهذب الاسماء ). رجوع به غضون شود. || رنج و تعب. ( اقرب الموارد ). || غضن چشم ؛ پوستک بیرون چشم. ( منتهی الارب ). غضن العین ؛ جلدتها الظاهرة. ( اقرب الموارد ).

غضن. [ غ َ ض َ ] ( ع اِ ) به معانی غَضن در حالت اسمی. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به غَضن شود.

غضن . [ غ َ ] (ع مص ) بازداشتن ، یقال : ماغضنک عنّا؛ ای ماعاقک عنّا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || غضن ناقه به بچه ٔ خود، ناتمام افکندن آن را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ): غضنت الناقة بولدها، القته لغیر تمام . (اقرب الموارد). || (اِ) هر نورد جامه و آزنگ پوست و شکن زره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چین و شکنی که در لباس و پوست و زره و جز آن باشد. (از اقرب الموارد). ج ، غُضون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). چین جامه و چین پیشانی . (دهار). شکنج گوش و جز آن . (مهذب الاسماء). رجوع به غضون شود. || رنج و تعب . (اقرب الموارد). || غضن چشم ؛ پوستک بیرون چشم . (منتهی الارب ). غضن العین ؛ جلدتها الظاهرة. (اقرب الموارد).


غضن . [ غ َ ض َ ] (ع اِ) به معانی غَضن در حالت اسمی . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَضن شود.



کلمات دیگر: