کلمه جو
صفحه اصلی

عرمه

فرهنگ فارسی

بمعنی عرم است در همه معانی سیاهی سپیدی آمیخته در هر چه باشد خجک زدن از سیاهی و سپیدی

فرهنگ معین

(عَ رْ مَ یا مِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - تودة ریگ . ۲ - جای گرد آمدن ریگ .

لغت نامه دهخدا

عرمة. [ ع ُ م َ ] (ع اِ) بمعنی عَرَم است در همه ٔ معانی . (از منتهی الارب ). || سیاهی سپیدی آمیخته در هر چه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خجک زدن از سیاهی و سپیدی . (ناظم الاطباء). منقط شدن سیاهی و سپیدی بودن آنکه نقطه ها وسیع گردد. (از اقرب الموارد). || سپیدی بر لب گوسپند. (ناظم الاطباء). || گوشت ناپخته . (ناظم الاطباء). || تخم قطا. (ناظم الاطباء). || خرمن کوفته ٔ گرد کرده و پاک نانموده . (ناظم الاطباء). خرمن از طعام که کوفته می شود آنگاه به باد داده می شود. (اقرب الموارد). ج ، عُرَم . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عَرَمة. رجوع به عَرمة شود.


( عرمة ) عرمة. [ ع َ م َ ] ( ع اِ ) فراهم آمدنگاه ریگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || عرمةالرجل ؛ قبیله و گروه مردم. ( منتهی الارب ).

عرمة. [ ع َ رَ م َ ] ( ع اِ ) بوی طبیخ. ( منتهی الارب ). بوی طبیخ و چیز پخته شده. ( از اقرب الموارد ). || خرمن کوفته گرد کرده از باد صاف و پاک نانموده. ( منتهی الارب ). خرمن که پس از کوفتن جمع شده باشد تا آن را به باد دهند. ( از اقرب الموارد ). عُرمة. رجوع به عرمة شود. || ریگ توده. ( منتهی الارب ). مجتمع و انبوه از رمل. ( از اقرب الموارد ).

عرمة. [ ع َ رَ م َ ] ( اِخ ) زمینی است سخت در کنار صمان ، و نام آن در شعر رؤبه عجاج آمده است. و گویند آن عارضی است در یمامة. ( از معجم البلدان ). زمینی است سخت درشت بر سر حد دهنا و مقابل عارض یمامة. ( منتهی الارب ).

عرمة. [ ع َ رِ م َ ] ( ع اِ ) بند آب و حاجز میان دو چیز. ( منتهی الارب ). سد و بندی که در جلو سیل می بندند، و حاجز میان دو چیز. ( ناظم الاطباء ). سدی که در عرض وادی قرار دهند. ( از اقرب الموارد ). ج ، عَرِم و یا آن جمعی است بدون واحد، و برخی گویند واحد آن عرمة است. ( از منتهی الارب ). ج ، عَرِم مثل کلمة و کلم. ویا عرم جمعی است بدون واحد، و گویند آنها احباس و گویهایی است که در وادیها ساخته می شود. ( از اقرب الموارد ). || باران سخت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ذهب بهم سیل العرم ؛ یعنی سیل عرم آنها را از بین برد. ( از اقرب الموارد ). || کلاکموش نر. ( منتهی الارب ). جرذ نر. ( از اقرب الموارد ). جرذ ذکر است ، یعنی موش دشتی نر. ( تحفه حکیم مؤمن ).

عرمة. [ ع َ رِ م َ ] ( اِخ ) وادیی است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عرمة. [ ع ُ م َ ] ( ع اِ ) بمعنی عَرَم است در همه معانی. ( از منتهی الارب ). || سیاهی سپیدی آمیخته در هر چه باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خجک زدن از سیاهی و سپیدی. ( ناظم الاطباء ). منقط شدن سیاهی و سپیدی بودن آنکه نقطه ها وسیع گردد. ( از اقرب الموارد ). || سپیدی بر لب گوسپند. ( ناظم الاطباء ). || گوشت ناپخته. ( ناظم الاطباء ). || تخم قطا. ( ناظم الاطباء ). || خرمن کوفته گرد کرده و پاک نانموده. ( ناظم الاطباء ). خرمن از طعام که کوفته می شود آنگاه به باد داده می شود. ( اقرب الموارد ). ج ، عُرَم. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). عَرَمة. رجوع به عَرمة شود.

عرمة. [ ع َ رَ م َ ] (اِخ ) زمینی است سخت در کنار صمان ، و نام آن در شعر رؤبه ٔ عجاج آمده است . و گویند آن عارضی است در یمامة. (از معجم البلدان ). زمینی است سخت درشت بر سر حد دهنا و مقابل عارض یمامة. (منتهی الارب ).


عرمة. [ ع َ رَ م َ ] (ع اِ) بوی طبیخ . (منتهی الارب ). بوی طبیخ و چیز پخته شده . (از اقرب الموارد). || خرمن کوفته ٔ گرد کرده از باد صاف و پاک نانموده . (منتهی الارب ). خرمن که پس از کوفتن جمع شده باشد تا آن را به باد دهند. (از اقرب الموارد). عُرمة. رجوع به عرمة شود. || ریگ توده . (منتهی الارب ). مجتمع و انبوه از رمل . (از اقرب الموارد).


عرمة. [ ع َ رِ م َ ] (اِخ ) وادیی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


عرمة. [ ع َ رِ م َ ] (ع اِ) بند آب و حاجز میان دو چیز. (منتهی الارب ). سد و بندی که در جلو سیل می بندند، و حاجز میان دو چیز. (ناظم الاطباء). سدی که در عرض وادی قرار دهند. (از اقرب الموارد). ج ، عَرِم و یا آن جمعی است بدون واحد، و برخی گویند واحد آن عرمة است . (از منتهی الارب ). ج ، عَرِم مثل کلمة و کلم . ویا عرم جمعی است بدون واحد، و گویند آنها احباس و گویهایی است که در وادیها ساخته می شود. (از اقرب الموارد). || باران سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ذهب بهم سیل العرم ؛ یعنی سیل عرم آنها را از بین برد. (از اقرب الموارد). || کلاکموش نر. (منتهی الارب ). جرذ نر. (از اقرب الموارد). جرذ ذکر است ، یعنی موش دشتی نر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).


عرمة. [ ع َ م َ ] (ع اِ) فراهم آمدنگاه ریگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || عرمةالرجل ؛ قبیله و گروه مردم . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: