کلمه جو
صفحه اصلی

غنیم

فرهنگ فارسی

غنیمت، آنچه درجنگ بقهروغلبه ازدشمن بگیرند
( اسم ) مال غنیمت آنچه از جنگجویان به قهر و غلبه گیرند .

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - غنیمت . ۲ - در فارسی به معنای دشمن . ۳ - حریف در کُشتی .

لغت نامه دهخدا

غنیم . [ غ ُن َ ] (اِخ ) ابن قیس ، مکنی به ابوجناح ، صحابی است .


غنیم. [ غ َ ] ( ص ) ظاهراً فارسی است بمعنی دشمن. ( فرهنگ نظام ). خصم. ( فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182 ب ). خصم اَلَدّ درتداول امروز گویند: کربلا غنیمت باشد... رجوع به فرهنگ نظام شود :
چو بنهاد جمشید سردر گریز
غنیمش ز دنبال با تیغ تیز...
فردوسی.
خویشتن دارد او دو هفته نگاه
هم بر آنسان که از غنیم غنیم.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388 ).
مرد کو را نه گهر باشد نه نیز هنر
حلیت اوست خموشی چو تهیدست غنیم.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390 ).
به چه روز نیک بیند ز تو کام دل فغانی
که چو بخت خود غنیمی به کمین بود مدامش.
بابافغانی ( از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182ب ).

غنیم. [غ َ ] ( ع اِ ) مال غنیمت و نیل چیزی بی دسترنج. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه از جنگجویان به قهر و غلبه گیرند. ( از المنجد ). غُنم. مُغنَم. غَنیمَت. فَی ٔ.

غنیم. [ غ ُ ن َ ] ( اِخ ) ابن قیس ، مکنی به ابوالعنبر. تابعی ، و از رواة حدیث است. در تاج العروس آمده : غنیم بن قیس مازنی تابعی است. وی نزد عمر آمد. از سعد و ابوموسی روایت کند، و سلیمان تیمی و جریری و گروهی از او روایت دارند.

غنیم. [ غ ُن َ ] ( اِخ ) ابن قیس ، مکنی به ابوجناح ، صحابی است.

غنیم . [ غ َ ] (ص ) ظاهراً فارسی است بمعنی دشمن . (فرهنگ نظام ). خصم . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182 ب ). خصم اَلَدّ درتداول امروز گویند: کربلا غنیمت باشد... رجوع به فرهنگ نظام شود :
چو بنهاد جمشید سردر گریز
غنیمش ز دنبال با تیغ تیز...

فردوسی .


خویشتن دارد او دو هفته نگاه
هم بر آنسان که از غنیم غنیم .
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388).
مرد کو را نه گهر باشد نه نیز هنر
حلیت اوست خموشی چو تهیدست غنیم .
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).
به چه روز نیک بیند ز تو کام دل فغانی
که چو بخت خود غنیمی به کمین بود مدامش .

بابافغانی (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182ب ).



غنیم . [ غ ُ ن َ ] (اِخ ) ابن قیس ، مکنی به ابوالعنبر. تابعی ، و از رواة حدیث است . در تاج العروس آمده : غنیم بن قیس مازنی تابعی است . وی نزد عمر آمد. از سعد و ابوموسی روایت کند، و سلیمان تیمی و جریری و گروهی از او روایت دارند.


غنیم . [غ َ ] (ع اِ) مال غنیمت و نیل چیزی بی دسترنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از جنگجویان به قهر و غلبه گیرند. (از المنجد). غُنم . مُغنَم . غَنیمَت . فَی ٔ .


فرهنگ عمید

۱. آنچه در جنگ به قهر و غلبه از دشمن بگیرند، غنیمت.
۲. دشمن: خویشتن دارد او دو هفته نگاه / هم بر آن سان که از غنیم غنیم (ابوحنیفۀ اسکافی: شاعران بی دیوان: ۵۹۲ ).


کلمات دیگر: