کلمه جو
صفحه اصلی

صقل

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) زدودن چیزی را جلا دادن ۲ - ( اسم ) روشنگری پرداخت صقال .
نام شمشیر عروه بن زید الخیل است

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) جلا دادن . ۲ - (اِ مص . ) جلا، پرداخت .

لغت نامه دهخدا

صقل . [ ص َ ق ِ ] (ع ص ) مختلف در رفتار. || اسب کم گوشت . || اسب دراز تهیگاه و میان . (منتهی الارب ). اسبی پهلوآور. (مهذب الاسماء).


صقل . [ ص ُ ] (ع اِ) پهلو. (منتهی الارب ). پهلوی مردم . (مهذب الاسماء). || تهیگاه . (منتهی الارب ). تهیگاه اسب . (مهذب الاسماء). لغتی است در سقل (تهیگاه ). (تاج المصادر بیهقی ). || (ص ) سبک از ستور. (منتهی الارب ).


صقل . [ ص ُ ق َ ] (اِخ ) نام شمشیر عروةبن زیدالخیل است . (منتهی الارب ).


صقل . [ ص َ ](ع مص ) زدودن چیزی را. (منتهی الارب ). بزدائیدن . (دهار). بزدائیدن چیزی . (مصادر زوزنی ). روشنگری . زدودن کارد و شمشیر. پرداخت . روشن کردن . صقال :
صقلش از مالش سریشم و شیر
گشته آیینه وار عکس پذیر.

نظامی .


نداند چو رومی کسی نقش بست
گه صقل چینی بود چیره دست .

نظامی .


|| لاغر گردانیدن ناقه را. || زدن کسی را بزمین . || زدن کسی را بچوب دستی . (منتهی الارب ).

صقل. [ ص َ ]( ع مص ) زدودن چیزی را. ( منتهی الارب ). بزدائیدن. ( دهار ). بزدائیدن چیزی. ( مصادر زوزنی ). روشنگری. زدودن کارد و شمشیر. پرداخت. روشن کردن. صقال :
صقلش از مالش سریشم و شیر
گشته آیینه وار عکس پذیر.
نظامی.
نداند چو رومی کسی نقش بست
گه صقل چینی بود چیره دست.
نظامی.
|| لاغر گردانیدن ناقه را. || زدن کسی را بزمین. || زدن کسی را بچوب دستی. ( منتهی الارب ).

صقل. [ ص ُ ] ( ع اِ ) پهلو. ( منتهی الارب ). پهلوی مردم. ( مهذب الاسماء ). || تهیگاه. ( منتهی الارب ). تهیگاه اسب. ( مهذب الاسماء ). لغتی است در سقل ( تهیگاه ). ( تاج المصادر بیهقی ). || ( ص ) سبک از ستور. ( منتهی الارب ).

صقل. [ ص َ ق ِ ] ( ع ص ) مختلف در رفتار. || اسب کم گوشت. || اسب دراز تهیگاه و میان. ( منتهی الارب ). اسبی پهلوآور. ( مهذب الاسماء ).

صقل. [ ص ُ ق َ ] ( اِخ ) نام شمشیر عروةبن زیدالخیل است. ( منتهی الارب ).

جدول کلمات

زدودن و پاک کردن زنگ و چرک


کلمات دیگر: