غرنگ
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - صدای خرخری که به سبب گریه یا فشردن گلو در حلق پدید آید ۲ - نوایی است از موسیقی . یا غرنگ و غریو . آه و ناله و فریاد .
فرهنگ معین
(غَ رَ ) (اِ. ) صدایی که هنگام گریستن در گلو می پیچد.
لغت نامه دهخدا
غرنگ. [ غ َ رَ ] ( اِ ) صدای خرخری که به سبب گریه کردن یا فشردن گلو در حلق و سینه مردم افتد، به کسر اول نیز به این معنی آمده است. ( برهان قاطع ). خرخره که در گلو افتد به سبب فشردن گلو. ( فرهنگ رشیدی ) ( از جهانگیری ). بانگ نرم و شکسته بود در گلو از گریه. ( فرهنگ اسدی ). از همان ریشه غر و غریو است به معنی صدا و ناله. غریدن. غران. غرغر از همان اصل است. ( فرهنگ شاهنامه تألیف شفق ) :
رخت دید نتوانم از آب چشم
سخن گفت نتوانم از بس غرنگ.
به گلو اندرش بمانده غرنگ.
از حلقه کمند به حلق افکند غرنگ.
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است
بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ.
شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ.
تو در نشاط و شادی و او در غم و غرنگ.
ازسیر کلک تو شده با ناله و غرنگ.
چنانکه در خم گردون فتد غریو و غرنگ.
چشمی پر آب دارد و جانی پر از غرنگ.
غرنگ. [غ ِ رَ ] ( اِ ) همان غَرَنگ است. رجوع به غرنگ شود.
رخت دید نتوانم از آب چشم
سخن گفت نتوانم از بس غرنگ.
ابوطاهر خسروانی.
به خروش اندرش گرفته غریوبه گلو اندرش بمانده غرنگ.
منجیک ( از فرهنگ اسدی ).
از حربگه غریو برآید چو خصم رااز حلقه کمند به حلق افکند غرنگ.
سوزنی ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از رشیدی ) ( از جهانگیری ).
|| غرنگیدن. غریو. || ناله حزین و آواز نرمی که در حالت گریه کردن از گلوی مردم برمی آید، و به این معنی به ضم اول بر وزن اردک هم به نظر آمده است. ( برهان قاطع ) ( از فرهنگ خطی متعلق به کتابخانه مؤلف ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بانگ نرم باشد به گریه در گلو. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). ناله ای که وقت گریه از گلو برآید. ( فرهنگ رشیدی ). و غریو مرادف آن است. ( فرهنگ خطی ). آوازی باشد از سر گریه و زاری که نرم نرم به گوش آید. ( فرهنگ اوبهی ) : چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است
بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ.
منوچهری.
کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ.
منجیک ( از فرهنگ اسدی ).
شکر به جام حاسد جاهت شرنگ بادتو در نشاط و شادی و او در غم و غرنگ.
سوزنی.
از چرخ نیل رنگ چه نالند حاسدانت ازسیر کلک تو شده با ناله و غرنگ.
سوزنی.
به پیش خسرو روی زمین برآرم بانگ چنانکه در خم گردون فتد غریو و غرنگ.
ظهیر ( از رشیدی ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ).
بازش رهان ز عالم خاکی که روز و شب چشمی پر آب دارد و جانی پر از غرنگ.
سراج الدین سگزی ( از جهانگیری ).
|| گریه و زاری. ( برهان قاطع ). || نوایی از موسیقی است.غرنگ. [غ ِ رَ ] ( اِ ) همان غَرَنگ است. رجوع به غرنگ شود.
غرنگ . [ غ َ رَ ] (اِ) صدای خرخری که به سبب گریه کردن یا فشردن گلو در حلق و سینه ٔ مردم افتد، به کسر اول نیز به این معنی آمده است . (برهان قاطع). خرخره که در گلو افتد به سبب فشردن گلو. (فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ). بانگ نرم و شکسته بود در گلو از گریه . (فرهنگ اسدی ). از همان ریشه ٔ غر و غریو است به معنی صدا و ناله . غریدن . غران . غرغر از همان اصل است . (فرهنگ شاهنامه تألیف شفق ) :
رخت دید نتوانم از آب چشم
سخن گفت نتوانم از بس غرنگ .
به خروش اندرش گرفته غریو
به گلو اندرش بمانده غرنگ .
از حربگه غریو برآید چو خصم را
از حلقه ٔ کمند به حلق افکند غرنگ .
|| غرنگیدن . غریو. || ناله ٔ حزین و آواز نرمی که در حالت گریه کردن از گلوی مردم برمی آید، و به این معنی به ضم اول بر وزن اردک هم به نظر آمده است . (برهان قاطع) (از فرهنگ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بانگ نرم باشد به گریه در گلو. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). ناله ای که وقت گریه از گلو برآید. (فرهنگ رشیدی ). و غریو مرادف آن است . (فرهنگ خطی ). آوازی باشد از سر گریه و زاری که نرم نرم به گوش آید. (فرهنگ اوبهی ) :
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است
بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ .
کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان
شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ .
شکر به جام حاسد جاهت شرنگ باد
تو در نشاط و شادی و او در غم و غرنگ .
از چرخ نیل رنگ چه نالند حاسدانت
ازسیر کلک تو شده با ناله و غرنگ .
به پیش خسرو روی زمین برآرم بانگ
چنانکه در خم گردون فتد غریو و غرنگ .
بازش رهان ز عالم خاکی که روز و شب
چشمی پر آب دارد و جانی پر از غرنگ .
|| گریه و زاری . (برهان قاطع). || نوایی از موسیقی است .
رخت دید نتوانم از آب چشم
سخن گفت نتوانم از بس غرنگ .
ابوطاهر خسروانی .
به خروش اندرش گرفته غریو
به گلو اندرش بمانده غرنگ .
منجیک (از فرهنگ اسدی ).
از حربگه غریو برآید چو خصم را
از حلقه ٔ کمند به حلق افکند غرنگ .
سوزنی (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از رشیدی ) (از جهانگیری ).
|| غرنگیدن . غریو. || ناله ٔ حزین و آواز نرمی که در حالت گریه کردن از گلوی مردم برمی آید، و به این معنی به ضم اول بر وزن اردک هم به نظر آمده است . (برهان قاطع) (از فرهنگ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بانگ نرم باشد به گریه در گلو. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). ناله ای که وقت گریه از گلو برآید. (فرهنگ رشیدی ). و غریو مرادف آن است . (فرهنگ خطی ). آوازی باشد از سر گریه و زاری که نرم نرم به گوش آید. (فرهنگ اوبهی ) :
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است
بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ .
منوچهری .
کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان
شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ .
منجیک (از فرهنگ اسدی ).
شکر به جام حاسد جاهت شرنگ باد
تو در نشاط و شادی و او در غم و غرنگ .
سوزنی .
از چرخ نیل رنگ چه نالند حاسدانت
ازسیر کلک تو شده با ناله و غرنگ .
سوزنی .
به پیش خسرو روی زمین برآرم بانگ
چنانکه در خم گردون فتد غریو و غرنگ .
ظهیر (از رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا).
بازش رهان ز عالم خاکی که روز و شب
چشمی پر آب دارد و جانی پر از غرنگ .
سراج الدین سگزی (از جهانگیری ).
|| گریه و زاری . (برهان قاطع). || نوایی از موسیقی است .
غرنگ . [غ ِ رَ ] (اِ) همان غَرَنگ است . رجوع به غرنگ شود.
فرهنگ عمید
۱. صدای گریه و ناله: مرا گریستن اندر غم تو آیین گشت / چنان که هیچ نیاسایم از غریو و غرنگ (فرخی: ۴۵۳ ).
۲. نوحه.
۳. صدایی که هنگام گریستن در گلو می پیچد: به خروش اندرش گرفته غریو / به گلو اندرش بمانده غرنگ (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۳۶ ).
۲. نوحه.
۳. صدایی که هنگام گریستن در گلو می پیچد: به خروش اندرش گرفته غریو / به گلو اندرش بمانده غرنگ (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۳۶ ).
کلمات دیگر: