کلمه جو
صفحه اصلی

عرن

فرهنگ فارسی

۱ - بیماری که در پایین پای ستور بر آید و موی برافکند یا کفتگی دست و پای ستور یا درشتی که در خرد گاه دست و پای اسب پیدا گردد .
جمع عرین جمع عرینه

فرهنگ معین

(عَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ترکیدگی دست و پای ستور.

لغت نامه دهخدا

عرن . [ ع َ ] (ع مص ) «عران » نهادن بر بینی شتر. (از منتهی الارب ). برس اندر بینی شتر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). برس در بینی شتر کردن . (المصادر زوزنی ). عرن البعیر؛ در بینی شتر «عران »چوب قرار داد. (از اقرب الموارد). || بدرد آمدن بینی از عران . (از منتهی الارب ). عُرن البعیر (بصیغه ٔ مجهول )؛ شتر از درد بینی خود شکایت کرد بجهت «عران ». (از اقرب الموارد). || پی پیچیدن تیر را. (از ناظم الاطباء). عرن السهم ؛ پی پیچید بر آن تیر. (از اقرب الموارد). رصف . رجوع به رصف شود.


عرن. [ ع َ ] ( اِ ) چیزی است در پهلوی دست و پای اسب نزدیک به زانو بمانند چرم می شود و روزبروز بلندتر می گردد. و عرب آن را اعظم السبق می گوید. بخور آن تب ربع را نافع است. ( از برهان ).اسم عربی زوایدی است که در حوالی سم و زانوی اسب و شتر باشد. در مزاج و افعال مانند سم است. و سائیده او بقدر نیم درهم با سرکه جهت صرع رطوبی ، و با آب سرد جهت جمیع سموم ، و بخور او جهت اختناق رحم مفید است. و گویند چون صاحب تب ربع او را به قصد رفع تب از حیوان جدا کند، رفع تب او می شود. ( مخزن الادویه ). || به لغت اهل شام ، نوع سفید یوفاریقون است. ( از مخزن الادویه ). یوفاریقون ابیض. اوفاریقون ابیض.

عرن. [ ع َ ] ( ع مص ) «عران » نهادن بر بینی شتر. ( از منتهی الارب ). برس اندر بینی شتر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). برس در بینی شتر کردن. ( المصادر زوزنی ). عرن البعیر؛ در بینی شتر «عران »چوب قرار داد. ( از اقرب الموارد ). || بدرد آمدن بینی از عران. ( از منتهی الارب ). عُرن البعیر ( بصیغه مجهول )؛ شتر از درد بینی خود شکایت کرد بجهت «عران ». ( از اقرب الموارد ). || پی پیچیدن تیر را. ( از ناظم الاطباء ). عرن السهم ؛ پی پیچید بر آن تیر. ( از اقرب الموارد ). رصف. رجوع به رصف شود.

عرن. [ ع َ رَ ] ( ع مص ) «عرن » برآمدن در پای ستور. ( از ناظم الاطباء ). عرنت الدابة، آن چارپا دچار «عرنة» شد. ( از اقرب الموارد ).

عرن. [ ع َ رَ ] ( ع اِ ) آب بسیار. ( منتهی الارب ). غَمَر. ( اقرب الموارد ). || بوی طبیخ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). عِرن. رجوع به عِرن شود. || دود. ( منتهی الارب ). دخان. ( اقرب الموارد ). || درختی است که بدان پوست پیرایند. ( منتهی الارب ). درختی است به وسیله آن دباغی کنند. ( از اقرب الموارد ). || گوشت پخته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ریش گردن ستور. ( منتهی الارب ). «عران » که مرضی است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عِران شود. || بیماریی است که در پایین پای ستور برآیدو موی برافکند. یا کفتگی دست و پای ستور. یا درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا گردد. ( منتهی الارب ). شقاق ، و آن ترکیدگی دست و پای آدمی و اسب و حیوانات دیگر است. ( از برهان ). عِران ، و آن مرضی است که انتهای پای ستور را فرامیگیرد و وی را از بین می برد؛ و گویند تشقق و شکافتگی است در دستها و پاهای ستور؛ و گویند آن سختی و ضخامتی است که در بندگاه پای اسب پدیدار گردد. ( از اقرب الموارد ). عُرنة. ( منتهی الارب ). رجوع به عُرنة و نیز به عَرن شود :

عرن . [ ع َ ] (اِ) چیزی است در پهلوی دست و پای اسب نزدیک به زانو بمانند چرم می شود و روزبروز بلندتر می گردد. و عرب آن را اعظم السبق می گوید. بخور آن تب ربع را نافع است . (از برهان ).اسم عربی زوایدی است که در حوالی سم و زانوی اسب و شتر باشد. در مزاج و افعال مانند سم است . و سائیده ٔ او بقدر نیم درهم با سرکه جهت صرع رطوبی ، و با آب سرد جهت جمیع سموم ، و بخور او جهت اختناق رحم مفید است . و گویند چون صاحب تب ربع او را به قصد رفع تب از حیوان جدا کند، رفع تب او می شود. (مخزن الادویه ). || به لغت اهل شام ، نوع سفید یوفاریقون است . (از مخزن الادویه ). یوفاریقون ابیض . اوفاریقون ابیض .


عرن . [ ع َ رَ ] (ع اِ) آب بسیار. (منتهی الارب ). غَمَر. (اقرب الموارد). || بوی طبیخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عِرن . رجوع به عِرن شود. || دود. (منتهی الارب ). دخان . (اقرب الموارد). || درختی است که بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب ). درختی است به وسیله ٔ آن دباغی کنند. (از اقرب الموارد). || گوشت پخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ریش گردن ستور. (منتهی الارب ). «عران » که مرضی است . (از اقرب الموارد). رجوع به عِران شود. || بیماریی است که در پایین پای ستور برآیدو موی برافکند. یا کفتگی دست و پای ستور. یا درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا گردد. (منتهی الارب ). شقاق ، و آن ترکیدگی دست و پای آدمی و اسب و حیوانات دیگر است . (از برهان ). عِران ، و آن مرضی است که انتهای پای ستور را فرامیگیرد و وی را از بین می برد؛ و گویند تشقق و شکافتگی است در دستها و پاهای ستور؛ و گویند آن سختی و ضخامتی است که در بندگاه پای اسب پدیدار گردد. (از اقرب الموارد). عُرنة. (منتهی الارب ). رجوع به عُرنة و نیز به عَرن شود :
دست را چون مرکب تیغ و قلم کردی مدار
نیست غم گر مرکب تن لنگ باشد یا عرن .

ناصرخسرو.



عرن . [ ع َ رَ ] (ع مص ) «عرن » برآمدن در پای ستور. (از ناظم الاطباء). عرنت الدابة، آن چارپا دچار «عرنة» شد. (از اقرب الموارد).


عرن . [ ع َ رِ ] (ع ص ) هر که لازم گیرد جزار یا قسمت کننده را، چندانکه او را بخوراند گوشت شتر را. (منتهی الارب ). کسی که لازم گیرد یاسر را تابخورد از گوشت جزور. (ناظم الاطباء). کسی که «یاسر» و قسمت کننده ٔ گوشت شتر را ملازم شود تا از «جزور» و شتر کشتنی بهره برگیرد. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || ستور دست و پای کفیده و موی رفته . (ناظم الاطباء). || اسب مبتلی به بیماری عرن . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) اسب عدی بن امیه ضبی . یا اسب عمیربن جبل بجلی . (منتهی الارب ).


عرن . [ ع ِ ] (ع اِ) بوی طبیخ . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). بوی طبیخ یا بطیخ . (ناظم الاطباء).


عرن . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ عَرین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عرین شود. || ج ِ عرینة. (ناظم الاطباء). رجوع به عرینة شود.


فرهنگ عمید

مرضی که در پایین دست و پای چهارپایان پیدا می شود و موها می ریزد و ترکیدگی ایجاد می کند.

پیشنهاد کاربران

آب بسیار

جنگجو ، شجاع ، قوی ، جستجو گر


کلمات دیگر: