کلمه جو
صفحه اصلی

شعشع

فرهنگ فارسی

کلمه ایست که در خشنودی و شعف از رضامندی و صبر و تفویض گویند یا در خوش آیندی از بلند شدن مویها گویند .

فرهنگ معین

(شَ شَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) نور افکندن . ۲ - (ص . ) تابنده .

لغت نامه دهخدا

شعشع. [ ش َ ش َ ] ( ع ص ) دراز. || سایه پراکنده تنک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شعشاع شود. || تابان. ( یادداشت مؤلف ):
وآن سر و آن فرق کش شعشع شده
وقت پیری ناخوش و اصلع شده.
مولوی.

شعشع. [ ش ُ ش ُ ] ( ع اِ صوت ) ( از «ش وع » ) کلمه ای است که در خشنودی و شعف از رضامندی و صبر و تفویض گویند. ( ناظم الاطباء ). امراست بر تحریض بر قناعت و صبر بر تنگی عیش و تطویل شعر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || درخوش آیندی از بلند شدن مویها گویند. ( ناظم الاطباء ).

شعشع. [ ش َ ش َ ] (ع ص ) دراز. || سایه ٔ پراکنده ٔ تنک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به شعشاع شود. || تابان . (یادداشت مؤلف ):
وآن سر و آن فرق کش شعشع شده
وقت پیری ناخوش و اصلع شده .

مولوی .



شعشع. [ ش ُ ش ُ ] (ع اِ صوت ) (از «ش وع ») کلمه ای است که در خشنودی و شعف از رضامندی و صبر و تفویض گویند. (ناظم الاطباء). امراست بر تحریض بر قناعت و صبر بر تنگی عیش و تطویل شعر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || درخوش آیندی از بلند شدن مویها گویند. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

تابنده.


کلمات دیگر: