کلمه جو
صفحه اصلی

غنیه

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) بی نیاز شدن توانگر گشتن ۲ - ( اسم ) بی نیازی توانگری ۳ - ( اسم ) چاره ۴ - ( صفت ) دارای جمال یا مال وافر .
آنچه برود از مردار زرداب و ریم که از مردار بالاید .

فرهنگ معین

(غَ یَ یا یِ ) [ ع . غنیة . ] ۱ - (مص ل . ) بی نیاز شدن ، توانگر شدن . ۲ - (اِمص . ) بی نیازی ، توانگری . ۳ - (اِ. ) چاره . ۴ - (ص . ) دارای جمال یا مال فراوان .

لغت نامه دهخدا

غنیة. [ غ َ نی ی َ ] (اِخ ) اُم ّاُلحُمارِس . نام یکی از زنان فصیحه ٔ عرب . رجوع به فهرست ابن الندیم چ مصر 1348 هَ . ق . ص 70 شود.


غنیة. [ غ َ نی ی َ ] (اِخ ) الاعرابیة. شاعره ای عرب بود. رجوع به البیان و التبیین جاحظ ج 3 ص 35 و 36 شود.


غنیة. [ غ َ نی ی َ ] (ع ص ) تأنیث غَنی ّ. رجوع به همین کلمه شود.


غنیة. [ غ َنی ی َ ] (اِخ ) ام الهیثم . یکی از زنان فصیحه ٔ عرب بود. (از فهرست ابن الندیم چ مصر 1348 هَ . ق . ص 76).


غنیة. [ غ ُن ْ ی َ ] (ع اِمص ) بی نیاز شدن . (دهار). توانگر شدن و بی نیاز شدن . (المصادر زوزنی ). توانگری و بی نیازی . (منتهی الارب ). اسم مصدر است بمعنی غِنی ̍. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مالداری و توانگری . (آنندراج ) :
غنیه ٔ بی مال خوان و صحت بیمار.

سوزنی .


|| مقیم شدن و زیستن . (المصادر زوزنی ). مقیم شدن . غِنی ̍.(ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). || (اِ) چاره . یقال : ما له عنه غنیة؛ یعنی او را از وی چاره ای نیست . (از منتهی الارب ). یقال : له عنه غنیة؛ ای استغناء. (اقرب الموارد).

غنیة.[ غ ُ ن َی ْ ی َ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

توانگری، بی نیازی.


کلمات دیگر: