( صفت ) ۱ - مهتر سید قوم ۲ - جوانمرد شریف .
محمد بن احمد مکنی به ابو احمد متوفی بسال ۳۷۷
غطریف . [ غ ِ ] (اِخ ) رجوع به ابوهارون شود.
غطریف . [ غ ِ ] (اِخ ) محمدبن احمد، مکنی به ابواحمد، متوفی به سال 377 هَ . ق .او راست : جزئی در حدیث از حدیث قاضی ابوبکر طبری .
غطریف . [ غ ِ ] (اِخ ) ابن عطا. به روزگار هارون الرشید امیر خراسان شد در ماه رمضان به سال 185 هَ . ق . و این غطریف برادر مادر هارون الرشید بود، و مادر هارون الرشید را خیزران نام بود دختر عطا از یمن ، از شهری که آن را جرش گویند، و اسیر افتاده بود به طبرستان ، و از آنجا او را به نزدیک مهدی آوردند. مهدی را از وی دو پسر آمد یکی موسی الهادی ودوم هارون الرشید. و چون کار خیزران بزرگ شد، این غطریف به نزدیک وی آمد و با او میبود. هارون الرشید خراسان به وی داد، و بدان تاریخ در دست مردمان سیم خوارزم روان شده بود و مردمان آن سیم را به ناخوشدلی گرفتندی و آن سیم بخارا از دست مردمان بیرون شده بود. چون غطریف بن عطا به خراسان آمد اشراف و اعیان بخارا به نزدیک او رفتند و از وی درخواستند که ما را سیم نمانده است در شهر، امیر خراسان فرماید تا ما را سیم زنند و به همان سکه زنند که سیم بخارا در قدیم بوده است و سیمی میباید که هیچکس از دست ما بیرون نکند و از شهر ما بیرون نبرد تا ما سیم میان خویش معاملت بکنیم . و بدان تاریخ نقره عزیز بود پس اهل شهر را جمع کردند و از ایشان رأی خواستند در این معنی ، بر آن اتفاق کردند که سیم زنند از شش چیز: زر و نقره و مشک وارزیز و آهن و مس . همچنان کردند و به آن سکه ٔ پیشین به نام غطریف زدند؛ یعنی سیم غطریفی و عامه ٔ مردمان غدریفی خواندندی . (تاریخ بخارای نرشخی ص 43 و 44).
غطریف . [ غ ِ ] (ع ص ) مهتر. (مقدمة الادب زمخشری ). مهتر بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سید. (اقرب الموارد). ج ، غطارفة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، غطارفة، غطاریف . (تاج العروس ). سر. گردن . رئیس . آقا. سرور. بزرگ . || جوانمرد و سخی جوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شریف و جوانمرد. (غیاث اللغات ). السخی السری الشاب . (اقرب الموارد). || نیکوصورت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حسن . (اقرب الموارد). || (اِ) مگس . (منتهی الارب ). ذباب . (اقرب الموارد). || چوزه ٔ باز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بچه ٔ باز. (مهذب الاسماء). جوجه ٔ باز (مرغ ). (از اقرب الموارد).