مولانا از جمله شعرای سلطان یعقوب خان است و در بحر نظم غرق است و فضلی غیر از این ندارد
غرقی
فرهنگ فارسی
مولانا از جمله شعرای سلطان یعقوب خان است و در بحر نظم غرق است و فضلی غیر از این ندارد
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
غرقی. [ غ َ ] ( اِ ) زحمتی که در نگاهداری خرمن از آفت سیل متحمل میشوند. ( ناظم الاطباء ). || به معنی دخول به اصطلاح لوطیان است ، یکی از آن جماعت گوید: نگاهی میتوان کردن که از غرقی بتر باشد. ( آنندراج ).
غرقی. [ غ َ ] ( ص نسبی ) منسوب است به غرق که قریه ای است در سه فرسخی مرو. ( از انساب سمعانی ).
غرقی.[ غ َ ] ( اِخ ) مولانا. از جمله شعرای سلطان یعقوب خان ( معاصر امیر علیشیر نوائی ) است و در بحر نظم غرق است ، و فضلی غیر از این ندارد، و این مطلع از اوست :
هرگه که پیرهن به بر آن گل بدن گرفت
بوی عبیر و مشک در آن پیرهن گرفت.
غرقی ٔ. [ غ ِ ق ِءْ ] ( ع اِ )پوست تنک چسبیده به سپیدی خایه مرغ ، یا سپیدی آن که بخورند. ( منتهی الارب ). قشری است که به سفیده تخم مرغ چسبیده و بالای آن قیض ( پوست خشک بیرون تخم ) است وگفته اند: سفیده است که خورده می شود. فراء گوید همزه آن زاید و از ماده غرق است. ( از اقرب الموارد ).
غرقی ٔ. [ غ ِ ق ِءْ ] (ع اِ)پوست تنک چسبیده به سپیدی خایه ٔ مرغ ، یا سپیدی آن که بخورند. (منتهی الارب ). قشری است که به سفیده ٔ تخم مرغ چسبیده و بالای آن قیض (پوست خشک بیرون تخم ) است وگفته اند: سفیده است که خورده می شود. فراء گوید همزه ٔ آن زاید و از ماده ٔ غرق است . (از اقرب الموارد).
غرقی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب است به غرق که قریه ای است در سه فرسخی مرو. (از انساب سمعانی ).
غرقی . [ غ َ ] (اِ) زحمتی که در نگاهداری خرمن از آفت سیل متحمل میشوند. (ناظم الاطباء). || به معنی دخول به اصطلاح لوطیان است ، یکی از آن جماعت گوید: نگاهی میتوان کردن که از غرقی بتر باشد. (آنندراج ).
غرقی . [ غ َ قا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غریق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غریق شود: ارث غرقی و مهدوم علیهم ؛ غرق شدگان و مهدوم علیهم از همدیگر ارث میبرند در صورتی که ایشان یا یکی از ایشان مالی داشته و حق توارث داشته باشند و تقدم مرگ هیچیک معلوم نگردد. رجوع به ارث و کتاب شرائع چ 1311 ص 269 شود.
هرگه که پیرهن به بر آن گل بدن گرفت
بوی عبیر و مشک در آن پیرهن گرفت .
(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 302).