کلمه جو
صفحه اصلی

طوی

فرهنگ فارسی

وادیی که موسی ۴ در آن کلام حق تعالی را بی واسطه شنید: وادی ایمن وادی مقدس .
( اسم ) ۱ - جشن شادی . ۲ - ضیافت مهمانی .
عروسی

فرهنگ معین

(طُ ) [ تر. ] (اِ. ) ۱ - جشن ، شادی . ۲ - ضیافت ، مهمانی .

لغت نامه دهخدا

طوی . [ طَ وا ] (اِخ ) وادیی است به مکه . داودی گوید: آن ابطح است ، و چنین نیست که گفته . (معجم البلدان ).


طوی . [ طَ وا ] (ع اِ) خیک . || (مص ، اِمص ) گرسنگی . (منتهی الارب ).گرسنه شدن . || باریک میان شدن . (زوزنی ).


طوی. [ طَ وا ] ( ع اِ ) خیک. || ( مص ، اِمص ) گرسنگی. ( منتهی الارب ).گرسنه شدن. || باریک میان شدن. ( زوزنی ).

طوی. [ طَ ] ( ع ص ) طَو. طاو. مرد لاغرشکم. شاعر گوید :
فقام فادنی من وسادی وساده
طوی البطن ممشوق الذراعین شرحب.
؟ ( ازمنتهی الارب ).
رجل ٌطوی البطن ؛ مرد باریک میان. ( مهذب الاسماء ).

طوی. [ طُ وا / طِ وا ] ( اِخ ) نام وادیی که موسی علیه السلام بدان وادی کلام حق تعالی بیواسطه شنید. ( مهذب الاسماء ). وادیی است که آن را وادی ایمن و وادی مقدس گویند. ( منتخب اللغات ). موضعی است بشام نزدیک طور. ( معجم البلدان ). یاقوت گوید: نامی عجمی است برای وادیی که در قرآن کریم مذکور است و در تلفظ آن چهار وجه جایز است : طوی بضم اول هم بی تنوین و هم با تنوین و اگر با تنوین خوانده شود نام وادیی است و مذکر باشد بر وزن فُعَل مانند عُظَم و صُرَد، و اگر با تنوین خوانده نشود غیرمنصرف خواهد بود چون دو سبب منع صرف در آن وجود دارد: یکی عدل یعنی از «طاو» معدول است و آنوقت مانند عمر است که معدول از عامر باشد، و دیگر اینکه نام علم برای بقعه باشد... و بکسر خوانده شود مانند مِعی ً [ م ِعَن ْ ] و طِلی ً [ طِ لَن ْ ]، و آنکه بتنوین نخواند آن را اسم مبالغه داند. رجوع به معجم البلدان شود.

طوی. [ طُ وا / طَ وا ] ( اِخ ) ذوطوی ؛ موضعی است نزدیک مکه. شاعر گوید :
اذا جئت اعلی ذی طوی قف و نادها
علیک سلام اﷲ یا ربة الخدر
هل العین ریا منک ام انا راجع
بهم مقیم لایریم عن الصدر.
( از معجم البلدان ).
و رجوع به ذوطوی شود.

طوی. [ طَ وا ] ( اِخ ) وادیی است به مکه. داودی گوید: آن ابطح است ، و چنین نیست که گفته. ( معجم البلدان ).

طوی. [ طَ وی ی ] ( اِخ ) کوهی و چاههائی است بدیار محارب و آن کوه را قرن الطوی خوانند و عنتره و زُهیر ذکر آن در شعر خویش بکرده. زُبیربن ابی بکر گوید: طوی ، چاهیست که عبدشمس بن عبدمناف بکند بالای مکه... و سبیعة دختر وی بسرود :
ان الطوی اذا ذکرتم مأها
صوب ُ السحاب عذوبة و صفاء.
( از معجم البلدان ).

طوی. [ طَ وی ی ] ( ع اِ ) چاه از سنگ و جز آن برآورده. ( منتهی الارب ). چاه پیراسته. ( مهذب الاسماء ). || پشتواره از سلاح و متاع. || ساعتی از شب. ( منتهی الارب ).


طوی . [ طَ ] (ع ص ) طَو. طاو. مرد لاغرشکم . شاعر گوید :
فقام فادنی من وسادی وساده
طوی البطن ممشوق الذراعین شرحب .

؟ (ازمنتهی الارب ).


رجل ٌطوی البطن ؛ مرد باریک میان . (مهذب الاسماء).

طوی . [ طَ وا ] (ع مص ) بی اراده نخوردن چیزی را. (منتهی الارب ).


طوی . [ طَ وی ی ] (اِخ ) کوهی و چاههائی است بدیار محارب و آن کوه را قرن الطوی خوانند و عنتره و زُهیر ذکر آن در شعر خویش بکرده . زُبیربن ابی بکر گوید: طوی ، چاهیست که عبدشمس بن عبدمناف بکند بالای مکه ... و سبیعة دختر وی بسرود :
ان الطوی اذا ذکرتم مأها
صوب ُ السحاب عذوبة و صفاء.

(از معجم البلدان ).



طوی . [ طَ وی ی ] (ع اِ) چاه از سنگ و جز آن برآورده . (منتهی الارب ). چاه پیراسته . (مهذب الاسماء). || پشتواره از سلاح و متاع . || ساعتی از شب . (منتهی الارب ).


طوی . [ طُ وا / طَ وا ] (اِخ ) ذوطوی ؛ موضعی است نزدیک مکه . شاعر گوید :
اذا جئت اعلی ذی طوی قف و نادها
علیک سلام اﷲ یا ربة الخدر
هل العین ریا منک ام انا راجع
بهم ّ مقیم لایریم عن الصدر.

(از معجم البلدان ).


و رجوع به ذوطوی شود.

طوی . [ طُ وا / طِ وا ] (اِخ ) نام وادیی که موسی علیه السلام بدان وادی کلام حق تعالی بیواسطه شنید. (مهذب الاسماء). وادیی است که آن را وادی ایمن و وادی مقدس گویند. (منتخب اللغات ). موضعی است بشام نزدیک طور. (معجم البلدان ). یاقوت گوید: نامی عجمی است برای وادیی که در قرآن کریم مذکور است و در تلفظ آن چهار وجه جایز است : طوی بضم اول هم بی تنوین و هم با تنوین و اگر با تنوین خوانده شود نام وادیی است و مذکر باشد بر وزن فُعَل مانند عُظَم و صُرَد، و اگر با تنوین خوانده نشود غیرمنصرف خواهد بود چون دو سبب منع صرف در آن وجود دارد: یکی عدل یعنی از «طاو» معدول است و آنوقت مانند عمر است که معدول از عامر باشد، و دیگر اینکه نام علم برای بقعه باشد... و بکسر خوانده شود مانند مِعی ً [ م ِعَن ْ ] و طِلی ً [ طِ لَن ْ ]، و آنکه بتنوین نخواند آن را اسم مبالغه داند. رجوع به معجم البلدان شود.


طوی . [ طُی ْ ] (ترکی ، اِ) طو. عروسی : برادرزادگان با تو جمعیتی بزرگ ساختند و روزها طوی کردند. (جهانگشای جوینی ). چون بحدود آلمالیغرسیدند اورغنه خاتون به استقبال آمد و طویهای متواترکرد. (رشیدی ). و دیگر شهزادگان باتفاق موافقت نموده بهارگاه در قراقروم همچنین طویها کردند. (رشیدی ).


فرهنگ عمید

۱. جشن، شادی.
۲. جشن عروسی.

دانشنامه عمومی

طوی (در عربی: الطُوی )، روستایی از توابع شهرستان خصب در شبه جزیره و استان مسندم در کشور پادشاهی عمان است. این روستا یکی از زیباترین روستاهای شهرستان خصب است، مخصوصاً در فصل زمستان وموسم باران و بهار، دره عظیمی از وسط روستا می گذرد که روستا به دوقسمت تقسیم نموده است. در فصل بهار وموسم باران وجریان آب در وادی مناظر جالبی به وجود آورده است، بنابراین گردشگران در این مواسم در اطراف این وادی خیمه و خرگاه برپاه می کنند و برای استراحت واستجمام به این ناحیه می آیند.
السلطان:قابوس، البوسعید، موسوعة دلیل الأعلام: مسقط، چاپ اول، سال ۱۹۹۸ میلادی. (به عربی).
عمان فی عام ۱۹۸۶ (عام الحصاد والتراث) إصدار وزارة الإعللام، دارالعرب للطباعة والنشر والتوزیع، ۱۹۸۶ میلادی .
جمعیت آن ۱۰۰ نفر (32 خانوار) است که از اهل سنت و مالکی مذهب هستند. شغل عمدهٔ مردم روستا ماهی گیری و کشاورزی و دامداری است.

جشن عروسی، میهمانی، شادمانی.


پیشنهاد کاربران

خامه ای که نرم و سفیدبر روی شیرجمع میشود و توی غلط است چون به خاطر قداستش طوی میگویند


کلمات دیگر: