( اسم ) ۱ - جشن شادی . ۲ - ضیافت مهمانی .
عروسی
طوی . [ طَ وا ] (اِخ ) وادیی است به مکه . داودی گوید: آن ابطح است ، و چنین نیست که گفته . (معجم البلدان ).
طوی . [ طَ وا ] (ع اِ) خیک . || (مص ، اِمص ) گرسنگی . (منتهی الارب ).گرسنه شدن . || باریک میان شدن . (زوزنی ).
؟ (ازمنتهی الارب ).
طوی . [ طَ وا ] (ع مص ) بی اراده نخوردن چیزی را. (منتهی الارب ).
(از معجم البلدان ).
طوی . [ طَ وی ی ] (ع اِ) چاه از سنگ و جز آن برآورده . (منتهی الارب ). چاه پیراسته . (مهذب الاسماء). || پشتواره از سلاح و متاع . || ساعتی از شب . (منتهی الارب ).
(از معجم البلدان ).
طوی . [ طُ وا / طِ وا ] (اِخ ) نام وادیی که موسی علیه السلام بدان وادی کلام حق تعالی بیواسطه شنید. (مهذب الاسماء). وادیی است که آن را وادی ایمن و وادی مقدس گویند. (منتخب اللغات ). موضعی است بشام نزدیک طور. (معجم البلدان ). یاقوت گوید: نامی عجمی است برای وادیی که در قرآن کریم مذکور است و در تلفظ آن چهار وجه جایز است : طوی بضم اول هم بی تنوین و هم با تنوین و اگر با تنوین خوانده شود نام وادیی است و مذکر باشد بر وزن فُعَل مانند عُظَم و صُرَد، و اگر با تنوین خوانده نشود غیرمنصرف خواهد بود چون دو سبب منع صرف در آن وجود دارد: یکی عدل یعنی از «طاو» معدول است و آنوقت مانند عمر است که معدول از عامر باشد، و دیگر اینکه نام علم برای بقعه باشد... و بکسر خوانده شود مانند مِعی ً [ م ِعَن ْ ] و طِلی ً [ طِ لَن ْ ]، و آنکه بتنوین نخواند آن را اسم مبالغه داند. رجوع به معجم البلدان شود.
طوی . [ طُی ْ ] (ترکی ، اِ) طو. عروسی : برادرزادگان با تو جمعیتی بزرگ ساختند و روزها طوی کردند. (جهانگشای جوینی ). چون بحدود آلمالیغرسیدند اورغنه خاتون به استقبال آمد و طویهای متواترکرد. (رشیدی ). و دیگر شهزادگان باتفاق موافقت نموده بهارگاه در قراقروم همچنین طویها کردند. (رشیدی ).
جشن عروسی، میهمانی، شادمانی.