شنق. [ ش َ ن َ/ ش َ ] ( ع مص ) دوست داشتن چیزی را چنانکه آویخته شود دل او بدان. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
شنق. [ ش َ ن ِ ] ( ع ص ) قلب شنق ؛ دل مشتاق و نگران به هر چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
شنق. [ ش َ ن َ ] ( ع اِ ) دیت جراحات. ( منتهی الارب ). أرش. ج ، اَشْناق. ( تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). || کار. ( منتهی الارب ). عمل. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). || مابین دو نصاب از زکات مثلاً ده گوسفند مابین چهل و یکصد و بیست و بر این قیاس است در غیر آن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). و شنق اعلی در دیات بیست گاو دوساله و در شنق اسفل بیست ماده شتر آبستن ( نزدیک به زادن ) و شنق اعلی در زکات یک ماده شتر آبستن است در بیست و پنج و شنق اسفل یک گوسپند است در پنج شتر. ( از اقرب الموارد ). آنچه به میان دو فریضه بود. ( مهذب الاسماء ). در فقه ، مابین دو فریضه زکوة. مقداری که از نصاب مقرر برای زکوة شتر کمتر است. وَقَص. ( یادداشت مؤلف ). مال میان دو نصاب از زکوة که آن معاف است. ( از منتهی الارب ) ( یادداشت مؤلف ). || کم از دیت. ( منتهی الارب ). کمتر از دیت. ( از اقرب الموارد ). || فضله که زائد بماند. ( منتهی الارب ). فضله. ( از اقرب الموارد ). || درازی سر. ( منتهی الارب ). || رسن. || عدل. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). یک لنگه از بار. ( ناظم الاطباء ).
شنق. [ ش ُ ن ُ ] ( ع اِ ) اَشْنقة. ج ِ شِناق. ( از لسان العرب ). رجوع به شِناق شود.