کلمه جو
صفحه اصلی

سلط

فرهنگ فارسی

جامه ایکه در آن گیاه و کاه کنند

لغت نامه دهخدا

سلط. [ س َ ] ( ع ص ) درشت. || زبان دراز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زبان طویل. ( ناظم الاطباء ). || مرد زبان دراز. ( ناظم الاطباء ).

سلط. [ س ُ ] ( ع اِمص ) برگماشتگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

سلط. [ س َ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) پیکان هموار. ج ، سلاط. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

سلط. [ س ِ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ سِلْطَة به معنی جامه ای که در آن گیاه و کاه کنند. ( منتهی الارب ).

سلط. [ س َ ] (ع ص ) درشت . || زبان دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زبان طویل . (ناظم الاطباء). || مرد زبان دراز. (ناظم الاطباء).


سلط. [ س َ ل ِ ] (ع ص ، اِ) پیکان هموار. ج ، سلاط. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


سلط. [ س ِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ سِلْطَة به معنی جامه ای که در آن گیاه و کاه کنند. (منتهی الارب ).


سلط. [ س ُ ] (ع اِمص ) برگماشتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


دانشنامه عمومی

شهر سلط (به عربی: السلط) در استان بلقاء در کشور اردن واقع شده است. جمعیت این شهر ۷۳٫۵۲۸ نفر است.
اردن
فهرست شهرهای اردن

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی ثُلَّةٌ: جماعت بسیار انبوه
تکرار در قرآن: ۳۹(بار)


کلمات دیگر: