( اسم ) جو دو سر
کلت . قومی از اصل هند و اروپایی که مهاجرتهای عمده ایشان بازمنه قبل تاریخ میرسد .
سلت . [ س َ ](ع مص ) برآوردن روده را بدست . || از بن بریدن بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بینی بریدن بشمشیر. (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || ستردن موی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دور کردن زن دست بند حنا را از دست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بریدن چیزی را. || پاک کردن کاسه را با انگشت . (منتهی الارب )(آنندراج ). کاسه لیسیدن . (المصادر زوزنی ). پاک کردن کاسه . (تاج المصادر بیهقی ). || زدن کسی را. || ریخ زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سلت . [ س ِ ] (اِخ ) کلت . قومی از اصل هند و اروپایی (هند و ژرمانی ). که مهاجرتهای عمده ٔ ایشان بازمنه ٔ قبل تاریخ میرسد. این قوم نخست اروپای مرکزی و سپس گل ، اسپانیا و جزایر بریتانیا را اشغال کرد و عاقبت رومیان آنان را مستهلک ساختند. در برتانی نواحی گال و آیرلند نمونه ٔ نژاد وزبان سلتی بهتر محفوظ مانده . (فرهنگ فارسی معین ).
سلت . [ س ُ ] (ع اِ) جو یا جو بی پوست یا نوعی از آن یا همان جو ترش است و قیل نوعی از گندم و اول صحیح تر است . (منتهی الارب )(آنندراج ) (اقرب الموارد). جو برهنه . (الفاظ الادویه ). جو که غله ٔ معروف است . (غیاث ). نوعی از حبوب که او را به پارسی جو برهنه گویند و به زابلی جوگندم گویند و آن دانه ای است که به پارسی جو برهنه گویند. و آن دو نوع است . یک نوع سفید و یکی دیگر سرخ بود و او را با گندم بهم کاوند و چنین گفته اند که سلت دانه ای که صورت میان جو و گندم بود و چون پوست از او جدا شود مشابهه او بگندم بیش باشد و جو دو نوع بیرون آید واهل فرغانه نوع اول را فربو و دوم را جومردی خوانند. (ترجمه صیدنه ). و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.