کلمه جو
صفحه اصلی

فقل

فرهنگ فارسی

فزون . یا بر باد کردن گندم را

لغت نامه دهخدا

فقل . [ف َ ] (ع اِمص ) فزونی . (منتهی الارب ). ریع. گویند هذه ارض کثیرة الفقل ؛ یعنی پرریع است . (از اقرب الموارد). || آبادی . || (مص ) بر باد کردن گندم را. || برداشتن غله کوفته را به سِکو. (منتهی الارب ). یمانی است . (از اقرب الموارد).


فقل. [ ف ُ ] ( ع اِ ) ماهیی است زهردار دراز به اندازه یک انگشت و خورده نشود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد از قاموس ).

فقل. [ف َ ] ( ع اِمص ) فزونی. ( منتهی الارب ). ریع. گویند هذه ارض کثیرة الفقل ؛ یعنی پرریع است. ( از اقرب الموارد ). || آبادی. || ( مص ) بر باد کردن گندم را. || برداشتن غله کوفته را به سِکو. ( منتهی الارب ). یمانی است. ( از اقرب الموارد ).

فقل . [ ف ُ ] (ع اِ) ماهیی است زهردار دراز به اندازه ٔ یک انگشت و خورده نشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد از قاموس ).


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّیْسُوراً: آسان (فقل لهم قولا میسورا بدین معنی است که با ایشان به نرمی حرف بزن ، سخن درشت و خشن مگو و این سفارش را در جائی دیگر به بیانی دیگر فرموده : و اما السائل فلا تنهر . )
ریشه کلمه:
ف (۲۹۹۹ بار)
قول (۱۷۲۲ بار)


کلمات دیگر: