کلمه جو
صفحه اصلی

لکا

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- لاک : نار چون در حق. زرین نگینهای عقیق سیب چون بر مهر. سیمین نشانهای لکا . ( قطران لغ. ) ۲- رنگ لاک رنگ سرخ .
رنگ لاک و آن رنگی باشد سرخ که در هندوستان سازند و باثفل آن کارد و شمشیر را در دسته محکم کنند .

رزین حاصل از پالایش لکای خام که در الکل حل شده باشد


فرهنگ معین

(لَ )(اِ. )۱ - کفش ، پای افزار، چارق . ۲ - رنگ سرخ .

لغت نامه دهخدا

لکا. [ ل َ] ( اِ ) لخا. کفش. لالکا. پای افزار. لخه :
کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی
ساخته پایکها را ز لکا موزگکی.
منوچهری.
حب علی ز رضوان بر سر نهدت تاج
از پایها برون کندت مالکی لکا.
ناصرخسرو.
|| چرمی را گویند که آن را دباغت نکرده باشند و مسافران بر کف پای بندند وروند و آن را چاروق گویند. || پوستی را گویند که به غایت نرم و پیراسته باشد. دارش. || تیماج. سختیان. || گل سرخ. ( برهان ) :
در کنارش نه آن زمان کاکا
تا شود سرخ چهره اش چو لکا.
سنایی.

لکا. [ ل َ ] ( اِ ) رنگ لاک و آن رنگی باشد سرخ که در هندوستان سازند و با ثفل آن کارد و شمشیر را در دسته محکم کنند. ( برهان ). لاک. ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ). لک :
نار چون در حقه زرین نگینهای عقیق
سیب چون بر مهره سیمین نشانهای لکا.
قطران.
صاحب انجمن آرا گوید:
در مخزن الادویه گفته که آن صمغ نباتی است که در هند و بنگاله از سرشاخهای کنار و بعض اشجار برمی آید و منعقد میگردد و سرخ رنگ شبیه به توت سرخ است و حب های آن به قدر نارنج و لیمو میشود. این را لاک خام میگویند و آنچه از درخت سدر که به پارسی کنار گویند به عمل آید از امثال دیگر بهتر است و از طبخ لک خام در آب و اخذ آب آن انواع رنگهای سرخ به عمل می آید و هر یک را به نامی و آنچه آب آن را در پنبه گرفته اقراص نازک ساخته خشک نمایند به فارسی کتا و به هندی التا و مهاور نیز گویند. ثفل لاک مطبوخ آب گرفته را ورقهای نازک سازند و آن را به هندی چپرا و به شیرازی دوس مینامند و بهترین آن سرخ صافی شفاف است که لوله کرده سر کاغذها بدان چسبانند. ( انجمن آرا ). || زمین و ولایت و الکا. به لغت ژند و پاژند نیز به معنی بوم و زمین و ولایت باشد. || دریچه. ( برهان ).

لکا. [ ل َ ] (اِ) رنگ لاک و آن رنگی باشد سرخ که در هندوستان سازند و با ثفل آن کارد و شمشیر را در دسته محکم کنند. (برهان ). لاک . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). لک :
نار چون در حقه ٔ زرین نگینهای عقیق
سیب چون بر مهره ٔ سیمین نشانهای لکا.

قطران .


صاحب انجمن آرا گوید:
در مخزن الادویه گفته که آن صمغ نباتی است که در هند و بنگاله از سرشاخهای کنار و بعض اشجار برمی آید و منعقد میگردد و سرخ رنگ شبیه به توت سرخ است و حب های آن به قدر نارنج و لیمو میشود. این را لاک خام میگویند و آنچه از درخت سدر که به پارسی کنار گویند به عمل آید از امثال دیگر بهتر است و از طبخ لک خام در آب و اخذ آب آن انواع رنگهای سرخ به عمل می آید و هر یک را به نامی و آنچه آب آن را در پنبه گرفته اقراص نازک ساخته خشک نمایند به فارسی کتا و به هندی التا و مهاور نیز گویند. ثفل لاک مطبوخ آب گرفته را ورقهای نازک سازند و آن را به هندی چپرا و به شیرازی دوس مینامند و بهترین آن سرخ صافی شفاف است که لوله کرده سر کاغذها بدان چسبانند. (انجمن آرا). || زمین و ولایت و الکا. به لغت ژند و پاژند نیز به معنی بوم و زمین و ولایت باشد. || دریچه . (برهان ).

لکا. [ ل َ] (اِ) لخا. کفش . لالکا. پای افزار. لخه :
کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی
ساخته پایکها را ز لکا موزگکی .

منوچهری .


حب علی ز رضوان بر سر نهدت تاج
از پایها برون کندت مالکی لکا.

ناصرخسرو.


|| چرمی را گویند که آن را دباغت نکرده باشند و مسافران بر کف پای بندند وروند و آن را چاروق گویند. || پوستی را گویند که به غایت نرم و پیراسته باشد. دارش . || تیماج . سختیان . || گل سرخ . (برهان ) :
در کنارش نه آن زمان کاکا
تا شود سرخ چهره اش چو لکا.

سنایی .



فرهنگ عمید

۱. کفش، پاافزار.
۲. تیماج، ساختیان.
۳. چارق.
۱. لاک.
۲. رنگ سرخ.
۳. (زیست شناسی ) گل سرخ: در کنارش نه آن زمان کاکا / تا شود سرخ چهره اش چو لکا (سنائی۱: ۱۴۸ ).

۱. کفش؛ پاافزار.
۲. تیماج؛ ساختیان.
۳. چارق.


۱. لاک.
۲. رنگ سرخ.
۳. (زیست‌شناسی) گل سرخ: ◻︎ در کنارش نه آن زمان کاکا / تا شود سرخ چهره‌اش چو لکا (سنائی۱: ۱۴۸).


دانشنامه عمومی

کفش و پای افزار (منوچهری)


فرهنگستان زبان و ادب

{shellac} [شیمی، مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] رزین حاصل از پالایش لکای خام که در الکل حل شده باشد

گویش مازنی

/lekkaa/ باغ – باغچه – کرت های باغچه

باغ – باغچه – کرت های باغچه


پیشنهاد کاربران

کفش پاپوش و گیوه و گالش همگی پارسی هستند


کلمات دیگر: