کلمه جو
صفحه اصلی

نبط

فرهنگ فارسی

( اسم ) نخستین آبی که ازچاه - بهنگام حفر آن - ظاهرشود.۲ - غور آب .۳ - غورمرد باطن وی .
جمع انبط است بمعنی گوسفندی که پهلو ها و شکمش سپید است .

فرهنگ معین

(نَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نخستین آبی که از چاه - - به هنگام حفر آن - - ظاهر شود. 2 - غور آب . 3 - غور مرد، باطن وی .


(نَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) برآمدن آب از چاه و زمین . ۲ - (مص م . ) برآوردن آب از چاه . ۳ - ظاهر کردن چیزی را. ۴ - نشر علم و معرفت .
(نَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نخستین آبی که از چاه - - به هنگام حفر آن - - ظاهر شود. ۲ - غور آب . ۳ - غور مرد، باطن وی .

(نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برآمدن آب از چاه و زمین . 2 - (مص م .) برآوردن آب از چاه . 3 - ظاهر کردن چیزی را. 4 - نشر علم و معرفت .


لغت نامه دهخدا

نبط. [ ن َ ] ( ع مص ) برآمدن آب از چاه و زمین. نبوط. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). نبع. ( معجم متن اللغة ) ( از المنجد ). || بسیار شدن آب چاه. ( معجم متن اللغة ). || برآوردن آب چاه. ( منتهی الارب ). خارج کردن آب از چاه. ( از معجم متن اللغة ) ( از المنجد ): نبط البئر نبطاً؛ استخرج مأها ( المنجد )؛ برآورد آب آن را.( منتهی الارب ). || ظاهر کردن چیزی سپس ِ پنهان بودنش : نبط الشی ٔ؛ اظهره بعد خفاء. ( المنجد ). || نشر و ظاهر کردن دانش را. ( معجم متن اللغة ). || ( اِ ) موت. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). ان النبط قد اتی علینا. ( اقرب الموارد ).

نبط. [ ن َ ] ( اِخ ) رودباری است در ناحیه مدینه نزدیک حوراء که در آن معدن سنگ برام است. ( منتهی الارب ).

نبط. [ ن َ ب َ ] ( ع اِ ) آب که نخستین ازقعر چاه برآید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). آبی که نخستین از تک چاه برآید. ( ناظم الاطباء ). اولین آبی که ظاهر شود از چاه چون آن را حفر کنند. ( از معجم متن اللغة ). نخست آب که پدید آید اندر چاه. ( مهذب الاسماء ). اول ما یظهر من ماء البئر. ( المنجد ). ج ، انباط، نبوط. || غور آب. ( از معجم متن اللغة ). || غور مرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). غور مرد و باطن وی. ( از المنجد ): فلان لایدرک نبطه ؛ ای غوره و قدر علمه. ( المنجد ). هو لاینال نبطه ؛ اذا وصف بالعز و المنعة لایجد عدوه الیه سبیلاً. ( معجم متن اللغة ). || غور و فرورفتگی در کاری. ( ناظم الاطباء ). || آبی که بتراود از کوه چنانکه گویی عرقی است که از سنگ برآید. مایتحلب من الجبل کأنه عرق یخرج من اعراض الصخر. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || سپیدی زیر بغل و شکم اسب. ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || فلان قریب الثری بعیدالنبط؛ آنکه وعده دهد و وفا نکند. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || اخلاطالناس. عوام الناس. ( از المنجد ). || گروهی که در سنگستان باشند. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نَبَط ( اِخ ) شود. || ( مص ) سپیدبغل و سپیدشکم گردیدن اسب. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

نبط. [ ن َ ب َ ] ( اِخ ) گروهی از مردم که در بطائح میان عراقین نازل شدند. ( منتهی الارب ). نَبَطی و نباطی [ ن َ / ن ِ / ن ُ ] و نَباط، منسوب به وی ، مثل یمنی و یمانی و یمان. ( منتهی الارب ). گروهی اند در سواد عراق. ( السامی ) ( مهذب الاسماء ). قومی که در بطائح میان عراق عرب و عراق عجم ، یا به سواد عراق ساکن بوده اند، و اینان مردمی غیرعرب بوده اند که عربیت گزیده اند و در برآوردن آب ماهر و به کثرت فلاحت مشهور بوده اند . ( یادداشت مؤلف ). در این که نبطی ها چه قومی بوده و از کجا آمده اند اختلاف است ، بعضی میگویند مسکن اولی آنها در داخل عربستان بوده بعد به بین النهرین هجرت کرده اند و آشوریها یا مادی ها آنها را به بادیه رانده اند، بعضی دیگر معتقدند که مسکن اصلی آنها در بین النهرین بوده و از آنجابه اطراف رفته اند، «کوسن دروپرسوال » معتقد است که نبطی های تپره را بخت النصر از بین النهرین که موطن اصلی آنها بود در ضمن لشکرکشی با خود آورده و در اینجا سکنی داده است ، به هرحال احتمال قوی آن است که اینان نیز مثل اعراب بائده از طوایف آرامی بوده اند که در شمال عربستان میان سواحل فرات و خلیج فارس و مدیترانه و دریای سرخ زندگانی میکرده اند. ( از تاریخ اسلام تألیف فیاض ص 16 ). پیرنیا آرد : به روایت دیودور: «اعراب نبطی در کویرهائی زندگی می کنند و اسم وطن خود را به محل هائی میدهند که در آنجاها نه خانه ای دیده می شود، نه رودی ، و نه چشمه ای ، که آب فراوانی به قشون دشمن بدهد. موافق قانونی هر عرب نبطی باید از بنا کردن خانه و بذرافشانی و کاشتن درختهای مثمر و خوردن شراب امتناع ورزد و هر کس برخلاف این قانون رفتار کند، مستحق اعدام است ، نبطی ها این قانون را مجری میدارند و معتقدند که هر کس این احتیاجات را برای خود ایجاد کند بنده اشخاصی می شود که این حوائج او را برآورند. شغل آنها تربیت شتر و گوسفند است و در کویرها زندگی می کنند... انباط به استقلال خودشان بسیار علاقه مندند و هرگاه دشمنی به ولایت آنها نزدیک شود به کویرها فرار می کنند چنانکه به قلعه ای پناه برند. این کویرها فاقد همه چیز است و کسی غیر از خود انباط به اینجاها دسترس ندارد. در این کویرها انباط آب انبارهائی ساخته درش را گرفته اند، چنانکه بجز خودشان کسی از این آب انبارها اطلاعی ندارد و خودشان هم در مواقع لزوم موافق علاماتی می توانند این محل ها را یافته ، خود و حشمشان را سیراب کنند. غذای این اعراب گوشت است و شیر و چیزی که بطور طبیعی زمین به عمل می آورد» . ج ، انباط، نبیط.

نبط. [ ن َ ] (اِخ ) رودباری است در ناحیه ٔ مدینه نزدیک حوراء که در آن معدن سنگ برام است . (منتهی الارب ).


نبط. [ ن َ ] (ع مص ) برآمدن آب از چاه و زمین . نبوط. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نبع. (معجم متن اللغة) (از المنجد). || بسیار شدن آب چاه . (معجم متن اللغة). || برآوردن آب چاه . (منتهی الارب ). خارج کردن آب از چاه . (از معجم متن اللغة) (از المنجد): نبط البئر نبطاً؛ استخرج مأها (المنجد)؛ برآورد آب آن را.(منتهی الارب ). || ظاهر کردن چیزی سپس ِ پنهان بودنش : نبط الشی ٔ؛ اظهره بعد خفاء. (المنجد). || نشر و ظاهر کردن دانش را. (معجم متن اللغة). || (اِ) موت . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). ان النبط قد اتی علینا. (اقرب الموارد).


نبط. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) گروهی از مردم که در بطائح میان عراقین نازل شدند. (منتهی الارب ). نَبَطی و نباطی [ ن َ / ن ِ / ن ُ ] و نَباط، منسوب به وی ، مثل یمنی و یمانی و یمان . (منتهی الارب ). گروهی اند در سواد عراق . (السامی ) (مهذب الاسماء). قومی که در بطائح میان عراق عرب و عراق عجم ، یا به سواد عراق ساکن بوده اند، و اینان مردمی غیرعرب بوده اند که عربیت گزیده اند و در برآوردن آب ماهر و به کثرت فلاحت مشهور بوده اند . (یادداشت مؤلف ). در این که نبطی ها چه قومی بوده و از کجا آمده اند اختلاف است ، بعضی میگویند مسکن اولی آنها در داخل عربستان بوده بعد به بین النهرین هجرت کرده اند و آشوریها یا مادی ها آنها را به بادیه رانده اند، بعضی دیگر معتقدند که مسکن اصلی آنها در بین النهرین بوده و از آنجابه اطراف رفته اند، «کوسن دروپرسوال » معتقد است که نبطی های تپره را بخت النصر از بین النهرین که موطن اصلی آنها بود در ضمن لشکرکشی با خود آورده و در اینجا سکنی داده است ، به هرحال احتمال قوی آن است که اینان نیز مثل اعراب بائده از طوایف آرامی بوده اند که در شمال عربستان میان سواحل فرات و خلیج فارس و مدیترانه و دریای سرخ زندگانی میکرده اند. (از تاریخ اسلام تألیف فیاض ص 16). پیرنیا آرد : به روایت دیودور: «اعراب نبطی در کویرهائی زندگی می کنند و اسم وطن خود را به محل هائی میدهند که در آنجاها نه خانه ای دیده می شود، نه رودی ، و نه چشمه ای ، که آب فراوانی به قشون دشمن بدهد. موافق قانونی هر عرب نبطی باید از بنا کردن خانه و بذرافشانی و کاشتن درختهای مثمر و خوردن شراب امتناع ورزد و هر کس برخلاف این قانون رفتار کند، مستحق اعدام است ، نبطی ها این قانون را مجری میدارند و معتقدند که هر کس این احتیاجات را برای خود ایجاد کند بنده ٔ اشخاصی می شود که این حوائج او را برآورند. شغل آنها تربیت شتر و گوسفند است و در کویرها زندگی می کنند... انباط به استقلال خودشان بسیار علاقه مندند و هرگاه دشمنی به ولایت آنها نزدیک شود به کویرها فرار می کنند چنانکه به قلعه ای پناه برند. این کویرها فاقد همه چیز است و کسی غیر از خود انباط به اینجاها دسترس ندارد. در این کویرها انباط آب انبارهائی ساخته درش را گرفته اند، چنانکه بجز خودشان کسی از این آب انبارها اطلاعی ندارد و خودشان هم در مواقع لزوم موافق علاماتی می توانند این محل ها را یافته ، خود و حشمشان را سیراب کنند. غذای این اعراب گوشت است و شیر و چیزی که بطور طبیعی زمین به عمل می آورد» . ج ، انباط، نبیط.


نبط. [ ن َ ب َ ] (ع اِ) آب که نخستین ازقعر چاه برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آبی که نخستین از تک چاه برآید. (ناظم الاطباء). اولین آبی که ظاهر شود از چاه چون آن را حفر کنند. (از معجم متن اللغة). نخست آب که پدید آید اندر چاه . (مهذب الاسماء). اول ما یظهر من ماء البئر. (المنجد). ج ، انباط، نبوط. || غور آب . (از معجم متن اللغة). || غور مرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). غور مرد و باطن وی . (از المنجد): فلان لایدرک نبطه ؛ ای غوره و قدر علمه . (المنجد). هو لاینال نبطه ؛ اذا وصف بالعز و المنعة لایجد عدوه الیه سبیلاً. (معجم متن اللغة). || غور و فرورفتگی در کاری . (ناظم الاطباء). || آبی که بتراود از کوه چنانکه گویی عرقی است که از سنگ برآید. مایتحلب من الجبل کأنه عرق یخرج من اعراض الصخر. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || سپیدی زیر بغل و شکم اسب . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || فلان قریب الثری بعیدالنبط؛ آنکه وعده دهد و وفا نکند. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). || اخلاطالناس . عوام الناس . (از المنجد). || گروهی که در سنگستان باشند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نَبَط (اِخ ) شود. || (مص ) سپیدبغل و سپیدشکم گردیدن اسب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


نبط.[ ن ُب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ انبط، بمعنی گوسفندی که پهلوها و شکمش سپید است . رجوع به نبطاء و انبط شود.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی یَسْتَنبِطُونَهُ: در طلب مشخص کردن درستی و نادرستی آن هستند - آن را تشخیص می دهند - آن را استنباط می کنند (کلمه استنباط به معنای استخراج نظریه و رأی از حال ابهام به مرحله تمیز و شناسائی است و اصل این کلمه از نَبط به معنای اولین دلو آبی است که از چاه بیرون میآید. عبا...
تکرار در قرآن: ۱(بار)
در قاموس گفته: نبط (به فتح اول و دوم)اولین آبی است که در چاه ظاهر می‏شود طبرسی نیز چنین گفته است استنباط به معنی استخراج است به هر چیزیکه استخراج شده و در برابر رؤیت چشم یا معرفت قلب قرار گرفته مستنبط (به صیغه مفعول) گویند. . یعنی: منافقان یا ضعیف الایمانها چون چیزی از ایمنی مثل غلبه سپاه مسلمین به کفار یا از خوف مثل هجوم مشرکین به مسلمانان، دریافتند آنرا میان مردم منتشر می‏کنند و اگر آنرا به رسول خدا و به اولی الامر ارجاع می‏کردند رسول و اولی الامر که استنباط می‏کنند آن را می‏دانستند. یعنی باید در اینگونه کارها مطلب را میان مردم منتشر نکرد و باعث ناامنی نشد بلکه به اولی الامر ارجاع کرد تا در باره آن تحقیق کنند. این لفظ تنها یکبار در کلام الله آمده است.


کلمات دیگر: