مترادف تعطل : بیکارگی، ازکارافتادگی، توقف، وقفه، بیکار شدن، بی کارماندن
تعطل
مترادف تعطل : بیکارگی، ازکارافتادگی، توقف، وقفه، بیکار شدن، بی کارماندن
عربی به فارسی
تفکيک , از کار افتادگي
مترادف و متضاد
۱. بیکارگی
۲. ازکارافتادگی
۳. توقف، وقفه،
۴. بیکار شدن، بیکارماندن
فرهنگ معین
(تَ عَ طُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) بی کار شدن ، بی کار ماندن .
لغت نامه دهخدا
تعطل. [ ت َ ع َطْ طُ ] ( ع مص ) بی زیور شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بی پیرایه ماندن زن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بیکار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بیکار ماندن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بیکار بودن مرد و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بیکاری. ( نصاب ).
فرهنگ عمید
۱. بیکار ماندن.
۲. از کار افتادن.
۳. متوقف گشتن کاری.
۲. از کار افتادن.
۳. متوقف گشتن کاری.
کلمات دیگر: