کلمه جو
صفحه اصلی

برقع


مترادف برقع : روبند، روبنده، مقنعه، نقاب

برابر پارسی : رویپوش

فارسی به انگلیسی

veil, mask

مترادف و متضاد

روبند، روبنده، مقنعه، نقاب


فرهنگ فارسی

روبنده، نقاب، تکه پارچه که زنان با آن، چهره خود را میپوشانند
( اسم ) قطعه ای پارچه که زنان صورت خود را بدان پوشانند روی بند نقاب . جمع : براقع .
روی بند ستور و از بیلقان پرده های بسیار و جل و برقع و ناطف خیزد .

فرهنگ معین

(بُ قَ ) [ ع . ] ( اِ. ) روی بند، نقاب . ج . براقع .

لغت نامه دهخدا

برقع. [ ب ُ ق َ / ب ُ ق ُ ] (ع اِ) روی بند ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : از بیلقان پرده های بسیار و جل و برقع و ناطف خیزد. (حدود العالم ). ده سر اسب پنج با زین و پنج با جل و برقع. (تاریخ بیهقی ). ده سر اسب خراسانی ختلی به جل و برقع دیبا. (تاریخ بیهقی ). خواجه ٔ بزرگ از جهت خود رسول را استری فرستاد به جل و برقع. (تاریخ بیهقی ).
اسبت با جل ّ و برقع است ولیکن
با تو نباید نه اسب و برقع و نه جل .

ناصرخسرو.


|| روی بند زنان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برقوع . (منتهی الارب ). شب پوش . (صحاح الفرس ). روی پوش . (مهذب الاسماء). روپوش . پرده و حجاب و روبند. (فرهنگ لغات شاهنامه ). نقاب . حجاب . روبند زنان عرب و فارسیان بمعنی مطلق روبند بکار برند. (آنندراج ). روبنده . ج ، براقع، براقیع. (منتهی الارب ). ج ، براقع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بالفظ زدن و برافکندن و بستن بمعنی از رخ برانداختن و برافکندن و برداشتن و از روی درکشیدن و فروهشتن و دریدن و شکافتن استعمال میشود. (آنندراج ). برقع تمام صورت را می پوشانند برخلاف خمار. (یادداشت مؤلف ) : چون بپا خاستند روی موسی را نتوانستند دید موسی پیراهن خویش برقع کرد نور او پیراهن رابسوخت . (قصص الانبیاء).
رخسار صبح را نگر از برقع زرش
کز دست شاه جامه ٔ عیدی است دربرش .

خاقانی .


آدم از او ببرقع همت سپیدروی
شیطان ازاو بسیلی حرمان سیه قفا.

خاقانی .


بدان نسیم عنایت که درکشد ناگه
ز روی شاهد مقصود برقع حرمان .

سلمان (از آنندراج ).


جنة؛ نوعی از برقع زنان که بدان سر و روی و پشت سوای کمر پوشیده شود. (منتهی الارب ).
- برقع از روی برفکندن ؛ نقاب از رخ برافکندن :
برقع از روی برفکن تا جان
پای کوبان کنم نثار تو من .

عطار.


بصید عالمیانت کمند حاجت نیست
همین بس است که برقع ز روی برفکنی .

سعدی .


- برقع از روی سخن برفکندن ؛ آغاز سخن گفتن کردن :
چو برقعز روی سخن برفکند
سرآغاز آن از دعا درفکند.

نظامی .


- برقع انداختن (درانداختن ) ؛ جلوه دادن . ظاهر کردن آن :
ز روی کار من برقع درانداخت
بیکبار آنکه در برقع نهان است .

سعدی .


- برقعانداز ؛ آنکه برقع را بالا می افکند. (ناظم الاطباء).
- برقع برافکندن (برفکندن ) ؛ نقاب برگرفتن :
چو برقع برافکند از چهر مهر
بخواندش بر خویش بوزرجمهر.

فردوسی .


نوروز برقع از رخ زیبا برافکند
برگستوان بدلدل شهبا برافکند.

خاقانی .


ترا که گفت که برقع برافکن ای فتان
که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتان .

سعدی .


- || نقاب بستن .
- برقع برانداختن ؛ برقع برافکندن :
برقع صبح چون براندازند
کوه را خلعه در سر اندازند.

خاقانی .


بآزرم کن سوی ما تاختن
مکن قصد برقع برانداختن .

نظامی .


بدست حسن چو برقع ز رخ براندازد
زمانه بر سر خورشید چادر اندازد.

طالب آملی .


- برقع برخ افکنده ؛ برقع برخ بسته . خود را در پس نقاب پنهان داشته :
برقع برخ افکنده برد ناز بباغش
تا نکهت گل بیخته آید بدماغش .

حسین خالص (از آنندراج ).


- برقع برداشتن ؛ نقاب برداشتن :
برقع از پیش چنین روی نباید برداشت
که بهر گوشه ٔ چشمی دل خلقی ببری .

سعدی .


تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت .

حافظ.


که برداشت برقع ز رخ راز را
که انگشت بر لب زد آواز را.

ظهوری (از آنندراج ).


- برقع بستن ؛ با برقع روی پوشاندن :
برقع زرنگار بندد صبح
نقش رخسار یار بندد صبح .

خاقانی .


برقع برخ ز دیدن ما ازحیا مبند
بر روی باغبان در این باغ را مبند.

حسین خالص (از آنندراج ).


- برقعپوش ؛ زنی که بر روی برقع انداخته باشد. (ناظم الاطباء).
- برقع دریدن ؛ بی پرده و حجاب نمودن :
گر او برنکردی سر از طاق عرش
که برقع دریدی بر این سبز فرش ؟

نظامی .


- برقعدوز ؛ دوزنده ٔ برقع :
بر تن دشمنان برقعدوز
برق شمشیر اوست برقعسوز.

نظامی .


- برقع زدن ؛ برقع قرار دادن بر روی و پوشاندن آن :
حسن عبادات را برقع نسیان زدن
زشتی اعمال را لوح و قلم داشتن .

عرفی (از آنندراج ).


- برقع شکافتن ؛ برقع دریدن :
مگر دعای تو جوشد ز دل که حسن قبول
شکافت برقع و تا سرحد زبان آمد.

عرفی (از آنندراج ).


- برقع فروهشتن ؛ برقع فروافکندن :
همه برقع فروهشتند بر ماه
روان گشتند سوی خدمت شاه .

نظامی .


- برقع فروهلیدن ؛ برقع فروهشتن :
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد بجمال آفتاب را.

سعدی .


- برقعگشا، برقعگشای ؛ براندازنده ٔ پرده و نقاب .
- || حل کننده و برطرف کننده ٔ مشکل :
گزین فیلسوف جهان آزمای
سخن را چنین کرد برقعگشای .

نظامی .


هر کجا خاست شاهد مطلب
شوق برقعگشا فرستادی .

عرفی (از آنندراج ).


- برقعگشای هر مشکل ؛ گشاینده و حلال هر مشکل . (آنندراج ).
- مدنی برقع ؛ دارای برقع مدنی :
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایه نشین چند بود آفتاب ؟

نظامی .



برقع. [ ب ِ ق ِ / ب ُ ق ُ ] (ع اِ) نام آسمان هفتم یا چهارم یا نخستین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آسمان چهارم و گویند هفتم . (مهذب الاسماء).


برقع. [ ب ُ ق ُ ] (ع اِ) داغی است بر ران مر شتر را بر این صورت 0 0 (منتهی الارب ). داغی که برران شتر نهند. (ناظم الاطباء). ماده بزی که برای دوشیدن شیر بدین نام خوانند و بدین معنی بدون الف و لام آید. (ناظم الاطباء). || (صوت ) صوتی است که بدان ماده بز را برای دوشیدن خوانند. (منتهی الارب ).


برقع. [ ب ُ ق ُ ] ( ع اِ ) داغی است بر ران مر شتر را بر این صورت 0 0 ( منتهی الارب ). داغی که برران شتر نهند. ( ناظم الاطباء ). ماده بزی که برای دوشیدن شیر بدین نام خوانند و بدین معنی بدون الف و لام آید. ( ناظم الاطباء ). || ( صوت ) صوتی است که بدان ماده بز را برای دوشیدن خوانند. ( منتهی الارب ).

برقع. [ ب ِ ق ِ / ب ُ ق ُ ] ( ع اِ ) نام آسمان هفتم یا چهارم یا نخستین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آسمان چهارم و گویند هفتم. ( مهذب الاسماء ).

برقع. [ ب ُ ق َ / ب ُ ق ُ ] ( ع اِ ) روی بند ستور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : از بیلقان پرده های بسیار و جل و برقع و ناطف خیزد. ( حدود العالم ). ده سر اسب پنج با زین و پنج با جل و برقع. ( تاریخ بیهقی ). ده سر اسب خراسانی ختلی به جل و برقع دیبا. ( تاریخ بیهقی ). خواجه بزرگ از جهت خود رسول را استری فرستاد به جل و برقع. ( تاریخ بیهقی ).
اسبت با جل و برقع است ولیکن
با تو نباید نه اسب و برقع و نه جل.
ناصرخسرو.
|| روی بند زنان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). برقوع. ( منتهی الارب ). شب پوش. ( صحاح الفرس ). روی پوش. ( مهذب الاسماء ). روپوش. پرده و حجاب و روبند. ( فرهنگ لغات شاهنامه ). نقاب. حجاب. روبند زنان عرب و فارسیان بمعنی مطلق روبند بکار برند. ( آنندراج ). روبنده. ج ، براقع، براقیع. ( منتهی الارب ). ج ، براقع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بالفظ زدن و برافکندن و بستن بمعنی از رخ برانداختن و برافکندن و برداشتن و از روی درکشیدن و فروهشتن و دریدن و شکافتن استعمال میشود. ( آنندراج ). برقع تمام صورت را می پوشانند برخلاف خمار. ( یادداشت مؤلف ) : چون بپا خاستند روی موسی را نتوانستند دید موسی پیراهن خویش برقع کرد نور او پیراهن رابسوخت. ( قصص الانبیاء ).
رخسار صبح را نگر از برقع زرش
کز دست شاه جامه عیدی است دربرش.
خاقانی.
آدم از او ببرقع همت سپیدروی
شیطان ازاو بسیلی حرمان سیه قفا.
خاقانی.
بدان نسیم عنایت که درکشد ناگه
ز روی شاهد مقصود برقع حرمان.
سلمان ( از آنندراج ).
جنة؛ نوعی از برقع زنان که بدان سر و روی و پشت سوای کمر پوشیده شود. ( منتهی الارب ).
- برقع از روی برفکندن ؛ نقاب از رخ برافکندن :
برقع از روی برفکن تا جان

فرهنگ عمید

روبند، نقاب، تکۀ پارچه که زنان با آن چهرۀ خود را می پوشانند.

دانشنامه عمومی

بُرقَع پوششی است که برخی زنان مسلمان از آن استفاده می کنند. این پوشش بیشتر در افغانستان و پاکستان و منطقه هرمزگان ایران رایج است. نوع رایج آن در مخصوصاً افغانستان و پاکستان تمام بدن زن، از جمله چهرهٔ او را می پوشاند. معمولاً در برقع، چشم ها پشت یک پرده یا صفحهٔ مشبّک قرار می گیرند. در هرمزگان به پوشش نقاب مانند که تزیینات رنگی دارد نیز اطلاق می شود. نقابی مخصوص زنان سواحل خلیج فارس که آن را به عربی بُرقع (Borqe) به گویش محلی مناطق هرمزگان بُرکه (Borke)، در مناطقی از بندر لنگه بَتُوله (Batūle) و میان مردمان مناطق شمال بندر لنگه و جنوب استان فارس (لارستان) تَبِیله (Tabile) و سیستان بلوچستان هم برکه می نامند.
نقاب
پوشیه
بتوله
برقع عربی شده کلمه بورک (būrk) ترکی به معنی کلاه است. بورک و دوواق (duvaq) در لباسهای ترکان قدیم برای پوشاندن سر یا چهره بوده است. اما در خراسان به چادر امروزی خانم ها و بخصوص نیم چادری یا پوششی که سر تا روی سینه زنان را می پوشاند پرده می گفتند.
رنگ معمول برای برقع در افغانستان آبی است. در طول دورهٔ حکومت طالبان، زنان مجبور به پوشیدن برقع در اجتماع بودند. پس از سرنگونی طالبان، حکومت جدید اجبار برای پوشیدن برقع را لغو کرد.
در کشورهای عربی حاشیهٔ خلیج فارس پوشیدن برقع از دوران بسیار دور رایج بوده است. شکل «برقع» در مناطق مختلف تفاوت دارد، مثلاً برقع هایی که زنان ساحل می پوشیدند با برقع هایی که زنان شحوح که در کوهستان و رؤوس الجبال زندگی می کنند، بسیار فرق داشت. همچنین برقع هایی که زنان بعضی از مناطق عمان می پوشیدند نیز با همدیگر اختلاف کلی داشت. امروزه در امارات تنها بعضی از خانم های بزرگسال برقع می پوشند، اما بانوان جوان امروزه کمتر از این نوع پوشش استفاده می کنند. طبق بررسی هایی که انجام شده است تا ۳۰ سال آینده در امارات برقع به کلی ناپدید خواهد شد. البته در امارات پوشیدن برقع بیشتر جنبهٔ تزئینی دارد؛ و از لباس های شرعی یا اسلامی به شمار نمی آید و یکی از لباس های سنتی این کشور است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بُرقَع درِ کعبه را می گویند.
۱. ↑ فصل نامه میقات حج، ش۲۹، ص۱۰۹.

منبع
تونه ای، مجتبی، فرهنگنامه حج، ص۱۸۶.رده های این صفحه : واژه شناسی

جدول کلمات

روبند, نقاب

پیشنهاد کاربران

بُرْقُع ( قصر ) بُرقُع ، خرابه ای در شمال اردن بر سر راه مَفْرَق به بغداد. یکی از کهنترین کتیبه های اسلامی با تاریخ 81 در این قصرِ ویران بر جای مانده است . دشتی با سنگهای تیره آتش فشانی در حاشیه شمال غربی وادیِ مِنقاد، به ارتفاع حدود 600 متر از سطح دریا، این ویرانه را احاطه کرده است . امتداد پی های قسمت جنوب غربی قصر در قرن یکم ، نشاندهنده وجود سدی در این مکان می باشد.
نخستین بار در 1307 باستان شناسان از این بنا بازدید کردند. در 1339 ش /1960 گزارشی باستان شناختی درباره این محل تاریخی انتشار یافت ( فیلد، ص 94ـ99 ) . در 1353 ش / 1974، گاوبه ( ص 93ـ100، 207ـ214 ) دیگر بار به مطالعه آن پرداخت .
بقایای این قصر دیوار ساده ای است در ضلعهای شمال غربی و جنوب غربی و چند ردیف اتاق در هر یک از دو ضلع جنوب شرقی ( پنج اتاق ) و شمال شرقی ( شش اتاق ) در اطراف حیاطی که برجی راستگوشه در آن قرار دارد. در اتاقها و دیوارها آثار تعمیرات ، تغییرات نقشه و بازسازیهای مکرّر دیده می شود. بنّایی پیکره اصلی به شیوه محقّر حَوْرانی ساخته شده است . نماهای داخل و خارج با قطعات مرمر سیاه پوشیده شده و میانه دیوار را با گِل و خرده های سنگ مرمر پر کرده اند. با معاینات دقیق فنّی ، پنج دوره فعالیت ساختمانی در این مکان قابل تفکیک است که آن را می توان تا حدودی با شواهد تاریخی ، که از کتیبه های موجود در محل به دست می آید، مرتبط دانست . این کتیبه ها عبارت اند از : سنگ نوشته ای یونانی متعلق به قرن سوم میلادی ( فیلد، ص 161 به بعد ) ؛ کتیبه ای یونانی از دوره روم شرقی ( گاوبه ، ص 97 ) ؛ کتیبه ای به زبان عربی با نام «امیرالولید» ( که بعدها به خلافت رسید ) به تاریخ 81 ( " فهرست زمانی گورنگاره های عربی " ، ش 12؛ فیلد، ص 154 و بعد؛ گاوبه ، همانجا ) ؛ کتیبه ای عربی متعلق به 782 ( گاوبه ، همانجا ) و کتیبه ای عربی به تاریخ 812 ( همان ، ص 97 وبعد ) .
از قصر برقع برای مقاصد مختلفی استفاده می شده است . هسته اصلی مجموعه ، یعنی برج راستگوشه داخل حیاط ، یک برج دیدبانی دوره روم غربی ـ روم شرقی بوده که بر یکی از راههای اصلی کاروانرو عربستان به سوریه مشرف بوده است . همه تأسیسات ذخیره آب محل ( شامل دریاچه مصنوعی و دو آب انبار ) به احتمال قوی همزمان با برج ساخته شده است . در قرنهای پنجم و ششم میلادی ، این موضعِ مقدم به دیری تبدیل و چند اتاق در جنوب شرقی برج ساخته شد. اتاقهای واقع در شمال شرقی و جنوب شرقی برج و محوطه به فرمان ولید به آن افزوده شد. در این زمان از برقع به صورت سرای ییلاقی بی پیرایه ای استفاده می شد. این امر ثابت می کند که در زمان امویان ، اعضای مهمّ خاندان حاکم به احداث ساختمان کوچک و حتی ساده و ابتدایی مبادرت می کرده اند. بعدها، در عهد ایّوبیان ، این بنا بازسازی و به احتمال زیاد از آن به منزله «خان » ( رجوع کنید به کاروانسرا * ) استفاده شد.
منابع :
H. Field, North Arabian desert archaeological survey
1920 - 1950, Cambridge, Mass. 1960; H. Gaube, "An examination of the ruin of Qas ¤ r Burqu`", in Annual of the Department of Antiquities of Jordan , XIX ( 1974 ) .
/ ه . گاوبه ( د. اسلام . ضمیمه ) /

رویبند زنان، نقاب

برقع در اصل یک واژه ترکی و تغییر یافته ی بورگؤ به معنی پوشاننده از مصدر" بؤرونمَک" به معنی بدن خود را با پارچه یا چادر به طور کامل پوشاندن. با چادر به سر کردن فرق دارد. بورونمک یعنی حتی صورت را هم با چادر پوشاندن. در زبان ترکی واژه بورک هم از آن گرفته شده. در دین یهودی هم به پوشش زنان بورکا یا بُرکا گفته می شود که عربی آن همان برقع می شود.
شهریار در حیدر بابا می گوید:
خانم ننم آق کفنه بؤرونور
هارا گیتسم دالیمجادیر سؤرونور
ترجمه: ( وقتی بعد از سالها به روستا برگشته ام خانم ننه رادر خیال خود می بینم ) که کفنی سفیدی را بر خود پیچیده و قدم به قدم در پی من می آید گویی هر لحظه مراقب و مواظب من هست.

شب پوش=

برقع. ( برهان قاطع ) . برقعو حجاب زنان. ( ناظم الاطباء ) . برقع. ( آنندراج ) :
ز مستی بازکرده بند کرته
ز شوخی کج نهاده طَرْف ِ شب پوش.
سنایی.
صد روح درآویخته از دامن کرته
صد روز برانگیخته از گوشه شب پوش.
سنایی.
چه رسم است این نهادن زلف بر دوش
نمودن روز را در زیر شب پوش.
سنایی.
ای صاحب آن دو زلف کوتاه
شب پوش منه تو بر رخ ماه.
سیدحسن غزنوی.


کلمات دیگر: