کلمه جو
صفحه اصلی

مثقب


مترادف مثقب : برماه، برمه، برماهه، پرمه، مته

عربی به فارسی

مته , پر ماه , سوراخ کننده , گردبر , سوراخ کردن , مته کردن


مترادف و متضاد

برماه، برمه، برماهه، پرمه، مته


فرهنگ فارسی

( اسم ) سوراخ کننده جمع : مثقبین .
راه عراق از کوفه تا مکه

فرهنگ معین

(مُ ثَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) سوراخ کننده ؛ ج . مثقبین .


(مِ قَ) [ ع . ] (اِ.) مته و هر چیزی که سوراخ کند.


(مُ ثَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) سوراخ کرده شده .


(مُ ثَ قِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) سوراخ کننده ، ج . مثقبین .
(مِ قَ ) [ ع . ] (اِ. ) مته و هر چیزی که سوراخ کند.
(مُ ثَ قَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) سوراخ کرده شده .

لغت نامه دهخدا

مثقب . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) برافروزنده ٔ آتش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که روشن کندو افروزنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به اثقاب شود.


مثقب. [ م ِ ق َ ] ( ع اِ ) برمه. ( دهار ) ( زمخشری ). برما. ( منتهی الارب ). آنچه بدان در چیزی سوراخ کنند به هندی بر ما گویند، این صیغه اسم آلت است از ثقب به معنی سوراخ کردن. ج ، مثاقب. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). برما. برماه. برماهه. برمای. گردبر. گرده بر. بیرم. مته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
به تیشه پدر و مثقب و کمانه و مقل
به خرط مهره گردون و پرده دولاب.
خاقانی.
نهالش دیده را مسمار و مثقب
نباتش پای را پیکان و خنجر.
مجد همگر.
و رجوع به مته شود.
|| ( ص ) مرد رسا و ثاقب رای. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): رجل مثقب ؛ مرد نافذرأی. || دانای زیرک. ( از ذیل اقرب الموارد ).

مثقب. [ م َ ق َ / م ِ ق َ ] ( ع اِ ) راه بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مثقب. [ م ُ ق ِ ] ( ع ص ) برافروزنده آتش. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آن که روشن کندو افروزنده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اثقاب شود.

مثقب. [ م ُ ث َق ْ ق ِ ] ( ع ص ) سوراخ کننده در چیزی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که بسیار سوراخ می کند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تثقیب شود. || آنکه آتش بر می افروزد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).

مثقب. [ م ُ ث َق ْ ق َ ]( ع ص ) سوراخ دار. ( ناظم الاطباء ). سوراخ شده. سوراخ سوراخ. سوراخ دار. سفته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مروارید مثقب ؛ مروارید سفته. ( ناظم الاطباء ).

مثقب. [ م ِ ق َ] ( اِخ ) راهی است میان شام و کوفه. ( از منتهی الارب ). طریقی است بین یمامه و کوفه. ( از معجم البلدان ).

مثقب. [ م ِ ق َ ] ( اِخ ) راه عراق از کوفه تا مکه. ( از منتهی الارب ). راهی است بین مکه و کوفه. ( از معجم البلدان ).

مثقب . [ م َ ق َ / م ِ ق َ ] (ع اِ) راه بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مثقب . [ م ِ ق َ ] (اِخ ) راه عراق از کوفه تا مکه . (از منتهی الارب ). راهی است بین مکه و کوفه . (از معجم البلدان ).


مثقب . [ م ِ ق َ ] (ع اِ) برمه . (دهار) (زمخشری ). برما. (منتهی الارب ). آنچه بدان در چیزی سوراخ کنند به هندی بر ما گویند، این صیغه ٔ اسم آلت است از ثقب به معنی سوراخ کردن . ج ، مثاقب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برما. برماه . برماهه . برمای . گردبر. گرده بر. بیرم . مته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به تیشه ٔ پدر و مثقب و کمانه و مقل
به خرط مهره ٔ گردون و پرده ٔ دولاب .

خاقانی .


نهالش دیده را مسمار و مثقب
نباتش پای را پیکان و خنجر.

مجد همگر.


و رجوع به مته شود.
|| (ص ) مرد رسا و ثاقب رای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): رجل مثقب ؛ مرد نافذرأی . || دانای زیرک . (از ذیل اقرب الموارد).

مثقب . [ م ِ ق َ] (اِخ ) راهی است میان شام و کوفه . (از منتهی الارب ). طریقی است بین یمامه و کوفه . (از معجم البلدان ).


مثقب . [ م ُ ث َق ْ ق َ ](ع ص ) سوراخ دار. (ناظم الاطباء). سوراخ شده . سوراخ سوراخ . سوراخ دار. سفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مروارید مثقب ؛ مروارید سفته . (ناظم الاطباء).


مثقب . [ م ُ ث َق ْ ق ِ ] (ع ص ) سوراخ کننده در چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که بسیار سوراخ می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثقیب شود. || آنکه آتش بر می افروزد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

آلتی که با آن چیزی را سوراخ کنند، مته.


کلمات دیگر: