کلمه جو
صفحه اصلی

مثوی


مترادف مثوی : ماوا، مکان، مثوا، منزل، آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مزار

مترادف و متضاد

۱. ماوا، مکان، مثوا، منزل
۲. آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مزار


فرهنگ فارسی

منزل، مکان، قرارگاه، مثاوی جمع
( اسم ) ۱ - جزای نیک دهنده . ۲ - عطا کننده .
مدفون شده

فرهنگ معین

(مَ وا ) [ ع . ] (اِ. ) منزل ، مکان .

لغت نامه دهخدا

مثوی . [ م ُث ْ ] (اِخ ) نام نیزه ٔ آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


مثوی . [م َث ْ وی ی ] (ع ص ) مدفون و دفن شده . (ناظم الاطباء).


مثوی. [ م َث ْ وا ] ( ع اِ ) مقامگاه. ( دهار ). منزل و جای باش. ج ، مثاوی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جای آرام و قرارگاه. ج ، مثاوی. ( آنندراج ). منزل. یقال : نزلوا مثوی مبارکاً؛ ای منزلاً. ج ، مثاوی. ( محیط المحیط ). اقامت. جای. منزل. مقام : سقی اﷲ ثراه و جعل الجنة مثواه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا باﷲ ما لم ینزل به سلطاناً و مأویهم النار و بئس مثوی الظالمین. ( قرآن 151/3 ). فأدخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فلبئس مثوی المتکبرین. ( قرآن 29/16 ). برادر کامکار را از مثوی و مواسات خویش محروم واز فقدان صحبت والفت خود در هر صباح و مساء مغموم ساخت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 456 ).
پس شدم با او به چارم آسمان
مرکز و مثوای خورشید جهان.
مولوی.
- ابوالمثوی ؛ میزبان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- || مهمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- ام المثوی ؛ زن میزبان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- طاب مثواه ؛ جمله ای است دعائی ، پاکیزه باد مقام و آرامگاه وی.
- مثوی ساختن ؛ منزل کردن. اقامت کردن : روزی چند در این جنة المأوی مقر و مثوی سازیم. ( مقامات حمیدی ).
|| پناهگاه. مأوی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مثوی. [ م ُث ْ ] ( اِخ ) نام نیزه آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

مثوی. [م َث ْ وی ی ] ( ع ص ) مدفون و دفن شده. ( ناظم الاطباء ).

مثوی . [ م َث ْ وا ] (ع اِ) مقامگاه . (دهار). منزل و جای باش . ج ، مثاوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جای آرام و قرارگاه . ج ، مثاوی . (آنندراج ). منزل . یقال : نزلوا مثوی مبارکاً؛ ای منزلاً. ج ، مثاوی . (محیط المحیط). اقامت . جای . منزل . مقام : سقی اﷲ ثراه و جعل الجنة مثواه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا باﷲ ما لم ینزل به سلطاناً و مأویهم النار و بئس مثوی الظالمین . (قرآن 151/3). فأدخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فلبئس مثوی المتکبرین . (قرآن 29/16). برادر کامکار را از مثوی و مواسات خویش محروم واز فقدان صحبت والفت خود در هر صباح و مساء مغموم ساخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 456).
پس شدم با او به چارم آسمان
مرکز و مثوای خورشید جهان .

مولوی .


- ابوالمثوی ؛ میزبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- || مهمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- ام المثوی ؛ زن میزبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- طاب مثواه ؛ جمله ای است دعائی ، پاکیزه باد مقام و آرامگاه وی .
- مثوی ساختن ؛ منزل کردن . اقامت کردن : روزی چند در این جنة المأوی مقر و مثوی سازیم . (مقامات حمیدی ).
|| پناهگاه . مأوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کلمات دیگر: