مترادف بر دادن : ثمر دادن، به ثمرنشستن، به بار آمدن، به بر نشستن
بر دادن
مترادف بر دادن : ثمر دادن، به ثمرنشستن، به بار آمدن، به بر نشستن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
ثمر دادن، به ثمرنشستن، به بار آمدن، به بر نشستن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- ترک کردن رها کردن . ۲- باز کردن ( سد آب در زندان ) . ۳- ذکر کردن یاد کردن نام بردن .
لغت نامه دهخدا
بر دادن. [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) بار دادن. میوه دادن. ثمر دادن. حاصل دادن و نتیجه دادن :
جهاندار بر چرخ چونین نبشت
بفرمان او بر دهد هرچه کشت.
یا گرت پدر گبر بود مادرترسا
خشنودی ایشان بجز آتش چه دهد بر.
در امروز باید که تان بردهد.
غم رعیت درویش بر دهد شادی.
ورنکنی چه بردهد کشت امید باطلم.
که روز فروماندگی بردهد.
بیاد بوک و مگر بیست سال بر دادم
مرا خدای نداده ست زندگانی نوح.
جهاندار بر چرخ چونین نبشت
بفرمان او بر دهد هرچه کشت.
فردوسی.
اگر زمین برندهد تاوان برزمین منه... که ستاره از داد و بیداد چندان آگاهست که زمین از بر دادن. ( منتخب قابوسنامه ص 14 ).یا گرت پدر گبر بود مادرترسا
خشنودی ایشان بجز آتش چه دهد بر.
ناصرخسرو.
درخت پیشمانی از دینه روزدر امروز باید که تان بردهد.
ناصرخسرو.
دعای زنده دلانت بلا بگرداندغم رعیت درویش بر دهد شادی.
سعدی.
گر نظری کنی کند کشته صبر من ورق ورنکنی چه بردهد کشت امید باطلم.
سعدی.
بلی تخم در خاک از آن می کنندکه روز فروماندگی بردهد.
سعدی.
|| رها کردن. ( انجمن آرا ) ( برهان ) ( آنندراج ).سردادن. اطلاق : بیاد بوک و مگر بیست سال بر دادم
مرا خدای نداده ست زندگانی نوح.
انوری ( انجمن آرا ).
|| گفتن. بر زبان راندن. ( یادداشت مؤلف ) : ابوعلی دست بر نبض بیمار نهاد و گفت برگوی و محلتهای گرگان را نام بَردِه. آن کس آغاز کرد و نام محلت ها گفتن گرفت... پس ابوعلی گفت از این محلت کوی ها برده آنکس برداد... ( چهارمقاله عروضی ). پس ابوعلی گفت کس می باید که در این کوی همه سرایها را بداند بیاوردند و سرایها را بردادن گرفت... ابوعلی گفت اکنون کسی می باید که نامهای اهل سرای بتمام بداند و بردهد بیاوردند بردادن گرفت تا آمد بنامی که همان حرکت عارض شد. ( چهارمقاله ). || برشمردن و دیکته کردن. تقریر کردن : امیر گفت سخت صواب آمد و زیادت خلیفه را برخواجه بردادن گرفت و وی می نبشت... ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 392 ).پیشنهاد کاربران
گرده افشان گر رساندن
کلمات دیگر: