مترادف خوش داشتن : دوست داشتن، علاقه داشتن، مایل بودن
خوش داشتن
مترادف خوش داشتن : دوست داشتن، علاقه داشتن، مایل بودن
فارسی به انگلیسی
to pleasant or like
مترادف و متضاد
دوست داشتن، علاقه داشتن، مایل بودن
لغت نامه دهخدا
خوش داشتن. [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] ( مص مرکب ) نکو داشتن. خوب داشتن :
به لطف خویش خدایاروان او خوش دار
بدان حیات بکن زین حیات خرسندش.
جواب دادی و گفتی میا خوشم بی تو.
الهی همه وقت او خوش بدار.
به لطف خویش خدایاروان او خوش دار
بدان حیات بکن زین حیات خرسندش.
سعدی.
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دارجواب دادی و گفتی میا خوشم بی تو.
سعدی.
خوش است این پسر وقتش از روزگارالهی همه وقت او خوش بدار.
سعدی.
- دل خوش داشتن با کسی ؛ دل یکی کردن : ولیکن ترا با خود شریک کردم در ملک باید که مرا یار باشی و دل با من خوش داری که هیچ بدگوی میان ما راه نیابد. ( تاریخ بخارای نرشخی ).کلمات دیگر: