مترادف ازخ : ( آزخ ) بالو، زگیل
ازخ
مترادف ازخ : ( آزخ ) بالو، زگیل
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
دکمه، برامدگی گرد، زگیل، ازخ، برامدگی دندان اسیاب، برجستگی روی استخوان
فرهنگ فارسی
( آزخ ) ( اسم ) بر آمدگی کوچک گوشتین برنگ پوست و سفت و سخت و غیرحساس که بر دستها و پاها و روی و اعضاافتد زگیل بالو واژو ثوئ لول .
زگیل کوک ثولول
آزخ، زگیل، دانه کوچک سفت وسخت که روی پوست بدن پیدامی شودامادردندارد
( اسم ) زگیل
شهری است نزدیک سمرقند
زگیل کوک ثولول
آزخ، زگیل، دانه کوچک سفت وسخت که روی پوست بدن پیدامی شودامادردندارد
( اسم ) زگیل
شهری است نزدیک سمرقند
فرهنگ معین
( آزخ ) (زَ ) ( اِ. ) زگیل ، بالو، واژو.
(اَ زَ ) ( اِ. ) نک زگیل .
(اَ زَ ) ( اِ. ) نک زگیل .
(اَ زَ) ( اِ.) نک زگیل .
لغت نامه دهخدا
( آزخ ) آزخ. [ زَ ] ( اِ ) واژو. ( زمخشری ). بالو. ثؤلول. کوک. اَژخ. زخ. زگیل. پالو. سگیل. وارو. و آن برآمدگیهای خرد باشد چندِ ماشی و بزرگتر، گوشتین برنگ پوست و غیرحساس که بر دستها و گاه بر روی افتد :
آن سرخ عِمامه بر سر او
چون آزخ زشت بر سر...-ر.
بر بام چشم سخت بود آزخ.
بگرد عارض آن ماه روی چاه زنخ
سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ
گل رخانْش ز مشک سیاه خالی داشت
چه جرم کرد که گل خار گشت و مشک آزخ ؟
ازخ. [ اَ ] ( ع اِ ) گاو نر. ارخ.
ازخ. [ اَ زَ ] ( اِ ) دانه های سخت باشد که از بدن آدمی برآید و درد نکند و آنرابعربی ثؤلول گویند. ( برهان ). سِلعه. ( منتهی الارب ).زگیل. زخ. آزخ. آژخ. بالو. صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید: ثُؤْلول ، و آنرا بشهر من یعنی گرگان گندمه گویند و اندر بعضی شهرهای خراسان ازخ گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ): ثعران و ثعروران بالضم فیهما؛ دو ازخ غلاف نره ستور و دو ازخ پستان گوسفند. ( منتهی الارب ).
ازخ. [ ] ( اِخ ) شهری است در یازده فرسنگی سمرقند.
آن سرخ عِمامه بر سر او
چون آزخ زشت بر سر...-ر.
مرادی.
ازراستی تو خشم خوری دانم بر بام چشم سخت بود آزخ.
کسائی.
و خداوندان فسون آژخ را بوی [ به جو ] افسون کنند بماه کاست و بپوشانندش تا آزخ فروریزد. ( نوروزنامه ).بگرد عارض آن ماه روی چاه زنخ
سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ
گل رخانْش ز مشک سیاه خالی داشت
چه جرم کرد که گل خار گشت و مشک آزخ ؟
سوزنی.
ازخ. [ اَ ] ( ع اِ ) گاو نر. ارخ.
ازخ. [ اَ زَ ] ( اِ ) دانه های سخت باشد که از بدن آدمی برآید و درد نکند و آنرابعربی ثؤلول گویند. ( برهان ). سِلعه. ( منتهی الارب ).زگیل. زخ. آزخ. آژخ. بالو. صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید: ثُؤْلول ، و آنرا بشهر من یعنی گرگان گندمه گویند و اندر بعضی شهرهای خراسان ازخ گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ): ثعران و ثعروران بالضم فیهما؛ دو ازخ غلاف نره ستور و دو ازخ پستان گوسفند. ( منتهی الارب ).
ازخ. [ ] ( اِخ ) شهری است در یازده فرسنگی سمرقند.
ازخ . [ ] (اِخ ) شهری است در یازده فرسنگی سمرقند.
ازخ . [ اَ ] (ع اِ) گاو نر. ارخ .
ازخ . [ اَ زَ ] (اِ) دانه های سخت باشد که از بدن آدمی برآید و درد نکند و آنرابعربی ثؤلول گویند. (برهان ). سِلعه . (منتهی الارب ).زگیل . زخ . آزخ . آژخ . بالو. صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: ثُؤْلول ، و آنرا بشهر من یعنی گرگان گندمه گویند و اندر بعضی شهرهای خراسان ازخ گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ): ثعران و ثعروران بالضم فیهما؛ دو ازخ غلاف نره ٔ ستور و دو ازخ پستان گوسفند. (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
( آزخ ) = زگیل
کلمات دیگر: