مترادف مجانست : تجانس، تجنیس، مجانسه، هم جنسی، تشابه، مشابهت، همانندی، همگونی
مجانست
مترادف مجانست : تجانس، تجنیس، مجانسه، هم جنسی، تشابه، مشابهت، همانندی، همگونی
مترادف و متضاد
۱. تجانس، تجنیس، مجانسه، همجنسی
۲. تشابه، مشابهت، همانندی، همگونی
فرهنگ فارسی
همجنس شدن، همجنس بودن
( مصدر ) بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن .
( مصدر ) بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن .
فرهنگ معین
(مُ نِ سَ ) [ ع . مجانسة ] (مص ل . ) همجنسی ، مانند هم شدن .
لغت نامه دهخدا
مجانست. [ م ُ ن َ / ن ِ س َ ] ( ع مص ) مجانسة. همشکل شدن. رجوع به مجانسة شود. || ( اِمص ) همجنسی. ( غیاث ). همجنسی و مشابهت و هم شکلی. ( ناظم الاطباء ). تجانس. همانندی. مشاکلت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
دو نوع را تو ز یک جنس می قیاس کنی
مجانست نبود درمیان زر و سفال.
داند آنگه که خود نه درخور اوست.
در مراتب مؤانست نبود.
مجانسة. [ م ُ ن َ س َ ] ( ع مص ) با چیزی مانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). با چیزی مانیدن و همجنسی کردن. جناس. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). هم شکل شدن و اتحاد جنس با چیزی و منه : «و کیف یؤانسک من لایجانسک ». ( از اقرب الموارد ). مجانسة اتحاد در جنس است. ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به مجانست شود.
دو نوع را تو ز یک جنس می قیاس کنی
مجانست نبود درمیان زر و سفال.
عنصری.
چون نبیند مجانست با دوست داند آنگه که خود نه درخور اوست.
سنائی.
بی شکی چون مجانست نبود.در مراتب مؤانست نبود.
سنائی.
|| هم قومی. ( غیاث ). || به اصطلاح عروض شعری که دارای صنعت تجنیس باشد. ( ناظم الاطباء ).مجانسة. [ م ُ ن َ س َ ] ( ع مص ) با چیزی مانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). با چیزی مانیدن و همجنسی کردن. جناس. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). هم شکل شدن و اتحاد جنس با چیزی و منه : «و کیف یؤانسک من لایجانسک ». ( از اقرب الموارد ). مجانسة اتحاد در جنس است. ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به مجانست شود.
مجانست . [ م ُ ن َ / ن ِ س َ ] (ع مص ) مجانسة. همشکل شدن . رجوع به مجانسة شود. || (اِمص ) همجنسی . (غیاث ). همجنسی و مشابهت و هم شکلی . (ناظم الاطباء). تجانس . همانندی . مشاکلت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دو نوع را تو ز یک جنس می قیاس کنی
مجانست نبود درمیان زر و سفال .
چون نبیند مجانست با دوست
داند آنگه که خود نه درخور اوست .
بی شکی چون مجانست نبود.
در مراتب مؤانست نبود.
|| هم قومی . (غیاث ). || به اصطلاح عروض شعری که دارای صنعت تجنیس باشد. (ناظم الاطباء).
دو نوع را تو ز یک جنس می قیاس کنی
مجانست نبود درمیان زر و سفال .
عنصری .
چون نبیند مجانست با دوست
داند آنگه که خود نه درخور اوست .
سنائی .
بی شکی چون مجانست نبود.
در مراتب مؤانست نبود.
سنائی .
|| هم قومی . (غیاث ). || به اصطلاح عروض شعری که دارای صنعت تجنیس باشد. (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
۱. هم جنس شدن، هم جنس بودن.
۲. مانند هم شدن.
۲. مانند هم شدن.
کلمات دیگر: