کلمه جو
صفحه اصلی

سرکوبی


مترادف سرکوبی : قلع وقمع، اضمحلال، تنبیه، سیاست، مجازات، گوشمالی

فارسی به انگلیسی

suppression, (severe)punishment


clampdown, subjection, suffocation, suppression, repression, (severe)punishment

clampdown, subjection, suffocation, suppression


مترادف و متضاد

۱. قلعوقمع، اضمحلال
۲. تنبیه، سیاست، مجازات
۳. گوشمالی


قلع‌وقمع، اضمحلال


تنبیه، سیاست، مجازات


گوشمالی


squelch (اسم)
سرکوبی

repression (اسم)
سرکوبی

فرهنگ فارسی

تنبیه سیاست .
ده از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز .

لغت نامه دهخدا

سرکوبی . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اندیکای بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. دارای 170 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


سرکوبی . [ س َ ] (حامص مرکب ) گوشمال دادن . مغلوب کردن . فرونشاندن شورش : سپاهی به سرکوبی دشمن فرستاده شد.


سرکوبی. [ س َ ] ( حامص مرکب ) گوشمال دادن. مغلوب کردن. فرونشاندن شورش : سپاهی به سرکوبی دشمن فرستاده شد.

سرکوبی. [ س َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان اندیکای بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. دارای 170 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

فرهنگ عمید

فروکوفتن دشمن و او را خوار و زبون ساختن.

دانشنامه آزاد فارسی



کلمات دیگر: