مترادف نقش بند : رسام، مصور، نقاش، نقش ساز، نقشگر، نقشگزار
نقش بند
مترادف نقش بند : رسام، مصور، نقاش، نقش ساز، نقشگر، نقشگزار
فارسی به انگلیسی
painter, portraitist
مترادف و متضاد
رسام، مصور، نقاش، نقشساز، نقشگر، نقشگزار
فرهنگ فارسی
خواجه بهائ الدین محمد بخاری نقشبند ( و. ۷۱۸ ه.ق - ف. ۷۹۱ ه.ق ) عارف و صوفی معروف قرن هشتم هجری و موسس طریقه نقشبندیه . در دهی بنام قصر عارفان در یک فرسنگی بخارا متولد شد. مریدان بسیار داشت که مشهور ترین ایشان خواجه علائ الدین عطا و خواجه محمد پارسا بوده اند. طریقه وی به بایزید بسطامی عارف و صوفی مشهور میرسد . بهائ الدین در مولد خود در گذشت و مزارش اکنون [ قصر عارفان ] میباشد. از آثار اوست : دلیل العاشقین در تصوف و حیات نامه در نصایح و مواعظ .
نقاش، کسی که صورت چیزی رانقش کند
( صفت ) ۱ - نقاش : هر نامه ای از نسایج قلمش نقش بندان کارگاه تحریر و تحبیر را کارنامه ای . ۲ - گلدوز . ۳ - زر دوز . ۴ - آرایشگر . یا نقش بند حوادث . خدای تعالی : کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد که نقش بند حوادث و رای چون و چراست . ( انوری ) یا نقش بند وجود. خدای تعالی : همه را در نگارخانه جود قدرت اوست نقش بند وجود . ( هفت پیکر )
خواجه بهائ الدین محمد بن محمد بخاری از اکابر عرفا و صوفیان قرن هشتم و موسس طریقت نقشبندیه است ٠ خواجه علائ الدین عطار و خواجه محمد پارسا از مریدان اویند کتاب دلیل العاشقین در تصوف و کتاب حیات نامه در وعظ و نصیحت از اوست ٠ وی به سال ۷۹۱ یا ۷۹٠ هجری قمری در مولد خویش دیه قصر عارفان از توابع بخارا درگذشت ٠
نقاش، کسی که صورت چیزی رانقش کند
( صفت ) ۱ - نقاش : هر نامه ای از نسایج قلمش نقش بندان کارگاه تحریر و تحبیر را کارنامه ای . ۲ - گلدوز . ۳ - زر دوز . ۴ - آرایشگر . یا نقش بند حوادث . خدای تعالی : کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد که نقش بند حوادث و رای چون و چراست . ( انوری ) یا نقش بند وجود. خدای تعالی : همه را در نگارخانه جود قدرت اوست نقش بند وجود . ( هفت پیکر )
خواجه بهائ الدین محمد بن محمد بخاری از اکابر عرفا و صوفیان قرن هشتم و موسس طریقت نقشبندیه است ٠ خواجه علائ الدین عطار و خواجه محمد پارسا از مریدان اویند کتاب دلیل العاشقین در تصوف و کتاب حیات نامه در وعظ و نصیحت از اوست ٠ وی به سال ۷۹۱ یا ۷۹٠ هجری قمری در مولد خویش دیه قصر عارفان از توابع بخارا درگذشت ٠
فرهنگ معین
( ~. بَ ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) نقاش .
لغت نامه دهخدا
نقشبند. [ ن َ ب َ] ( نف مرکب ) نقاش. مصور. ( آنندراج ). نقاش. زردوز. گلدوز. کسی که آرایش می کند. ( ناظم الاطباء ). نگارگر. صورتگر. چهره گشا. رسام. ( یادداشت مؤلف ) :
هودج متواریان را نقشبند نوبهار
قبه از بیجاده بندد پایه از مینا زند.
نقش دان درون دلها اوست.
اختران نقشبند و رنگ آمیز.
نقش آن آید که نقشبندان خواهند.
که قلم نقشبند هر صور است.
باز نقشی ز نو برآراید.
صورت شاه و اژدها بنگاشت.
مرغ و ماهی نشاطمند شده.
که همه نقش او نکو آید.
دژم روی کرده ست و زشت و تباه.
به کلک قضا در رحم نقشبند.
این طراز بلعجب یارب چه درخور بسته اند.
نقشبندان ازل نقش طراز شرفش
بر از این کارگه مختصر آمیخته اند.
کسی ز چون وچرا دم نمی تواند زد
که نقشبند حوادث ورای چون وچراست.
ز نقشبند قضا هست امید آن حافظ
که همچو سرو به دستم نگار بازآید.
نقشبند. [ ن َب َ ] ( اِخ ) خواجه بهاءالدین محمدبن محمد بخاری. از اکابر عرفا و صوفیان قرن هشتم و مؤسس طریقت نقشبندیه است. خواجه علاءالدین عطار و خواجه محمد پارسا از مریدان اویند. کتاب دلیل العاشقین در تصوف و کتاب حیات نامه در وعظ و نصیحت از اوست. وی به سال 791 یا 790 هَ. ق. در مولد خویش دیه قصر عارفان از توابع بخارادرگذشت. ( از ریحانة الادب ج 1 ص 183 ). و رجوع به تاریخ ابن خلکان ج 1 ص 213 و معجم المطبوعات ستون 596 شود.
هودج متواریان را نقشبند نوبهار
قبه از بیجاده بندد پایه از مینا زند.
سنائی.
نقشبند برون گلها اوست نقش دان درون دلها اوست.
سنائی.
از پی نقش های جان آویزاختران نقشبند و رنگ آمیز.
سنائی.
ما می کوشیم و آسمان می گویدنقش آن آید که نقشبندان خواهند.
انوری.
بخت نیک آرزورسان دل است که قلم نقشبند هر صور است.
خاقانی.
گفت منذر که نقشبند آیدباز نقشی ز نو برآراید.
نظامی.
نقشبند آمد و قلم برداشت صورت شاه و اژدها بنگاشت.
نظامی.
باغ چون لوح نقشبند شده مرغ و ماهی نشاطمند شده.
نظامی.
صانع نقشبند بی مانندکه همه نقش او نکو آید.
سعدی.
چرا نقشبندت در ایوان شاه دژم روی کرده ست و زشت و تباه.
سعدی.
قدیم نکوکار نیکی پسندبه کلک قضا در رحم نقشبند.
سعدی.
نقشبندان بدایعاز بنفشه سبزه رااین طراز بلعجب یارب چه درخور بسته اند.
؟ ( از ترجمه محاسن اصفهان ).
- نقشبند ازل : نقشبندان ازل نقش طراز شرفش
بر از این کارگه مختصر آمیخته اند.
خاقانی.
- نقشبند حوادث ؛ مراد خدای تعالی است. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : کسی ز چون وچرا دم نمی تواند زد
که نقشبند حوادث ورای چون وچراست.
انوری.
- نقشبند قضا : ز نقشبند قضا هست امید آن حافظ
که همچو سرو به دستم نگار بازآید.
حافظ.
|| ( ن مف مرکب ) منقش ونگاشته ( ؟ ). ( آنندراج ).نقشبند. [ ن َب َ ] ( اِخ ) خواجه بهاءالدین محمدبن محمد بخاری. از اکابر عرفا و صوفیان قرن هشتم و مؤسس طریقت نقشبندیه است. خواجه علاءالدین عطار و خواجه محمد پارسا از مریدان اویند. کتاب دلیل العاشقین در تصوف و کتاب حیات نامه در وعظ و نصیحت از اوست. وی به سال 791 یا 790 هَ. ق. در مولد خویش دیه قصر عارفان از توابع بخارادرگذشت. ( از ریحانة الادب ج 1 ص 183 ). و رجوع به تاریخ ابن خلکان ج 1 ص 213 و معجم المطبوعات ستون 596 شود.
فرهنگ عمید
کسی که صورتی را بر چیزی نقش کند، نقاش.
پیشنهاد کاربران
نقش بند:هنرمند گلدوز و پارچه باف، نقاش و صورتگر، آنکه گوهر در رشته می کشد و می آراید.
نقش بند ارچه نقش ده دارد
سر یک رشته را نگه دارد
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۰۲
نقش بند ارچه نقش ده دارد
سر یک رشته را نگه دارد
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۰۲
کلمات دیگر: