کلمه جو
صفحه اصلی

خودفروشی


مترادف خودفروشی : روسپیگری، فاحشگی، قحبگی، لافزن، خودنما، غرور، خودپرستی، تکبر

فارسی به انگلیسی

ostentation, swagger, prostitution, ostentation

مترادف و متضاد

ostentation (اسم)
ظهور، تظاهر، نمایش، خود فروشی، خود نمایی

bribery (اسم)
تطمیع، رشوه، رشوه خواری، خود فروشی، ارتشاء، رشوه گیری، رشاء، پاره ستانی

swank (اسم)
خود ستایی، خود فروشی، جست و خیز کن

gasconade (اسم)
چاخان، رجز خوانی، خود ستایی، خود فروشی، لافزنی، یاوه سرا

self-praise (اسم)
رجز خوانی، خود ستایی، خود فروشی، تعریف از خود

braggadocio (اسم)
خودستا، خود ستایی، گزافه گو، خود فروشی

fanfaronade (اسم)
خود ستایی، خود فروشی، لافزنی

splurge (اسم)
خود ستایی، خود فروشی، شادمانی، ریخت و پاش

rodomontade (اسم)
گزاف گویی، خود ستایی، خود فروشی، لافزنی

۱. روسپیگری، فاحشگی، قحبگی
۲. لافزن
۳. خودنما
۴. غرور، خودپرستی، تکبر


فرهنگ فارسی

عمل خود فروش
خود نمایی کبر نمایی

لغت نامه دهخدا

خودفروشی. [ خوَدْ / خُدْ ف ُ ] ( حامص مرکب ) خودنمایی. کبرنمایی. خودستایی. لاف زنندگی درباره خود :
رها کن جنس هستی را بترک خودفروشی کن.
سلمان ساوجی.
این جا تن ضعیف و دل خسته می خرند
بازار خودفروشی از آنسوی دیگر است.
حافظ.
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش.
حافظ.
بغیر از زیان نیست در خودفروشی
اگر سود خواهی ببند این دکان را.
صائب.
|| فحشا، چه در آن فاحشه خود را بمعرض فروش دیگران می گذارد.

فرهنگ عمید

۱. خودفروش بودن، عمل خودفروش: بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست / یا سخن دانسته گو ای مرد بخرد یا خموش (حافظ: ۵۷۸ ).
۲. خودنمایی، خودستایی، لاف زنی.


کلمات دیگر: