مترادف اژخ : ( آژخ ) آزخ، زگیل
اژخ
مترادف اژخ : ( آژخ ) آزخ، زگیل
فرهنگ فارسی
( آژخ ) ( اسم ) بر آمدگی کوچک گوشتین برنگ پوست و سفت و سخت و غیرحساس که بر دستها و پاها و روی و اعضاافتد زگیل بالو واژو ثوئ لول .
( اسم ) زگیل
( اسم ) زگیل
فرهنگ معین
( آژخ ) (ژَ ) ( اِ. ) آزخ .
(اَ ژَ ) (اِ. ) نک زگیل .
(اَ ژَ ) (اِ. ) نک زگیل .
(اَ ژَ) (اِ.) نک زگیل .
لغت نامه دهخدا
( آژخ ) آژخ. [ ژَ ] ( اِ ) رجوع به آزخ شود.
اژخ. [ اَ ژَ ] ( اِ ) دانه های سخت که از اعضا برمی آید و درد نمیکند و بعربی ثؤلول گویند. ( برهان ). غُدّه ای در زیر پوست که با دست آنرا توان جنبانید. آژخ. ( جهانگیری ). آزخ. سِلعة. ثؤلول. ( منتهی الارب ). زگیل. سِگل. واژو. وارو. بالو. کوک. زخ. پالو.
اژخ. [ اَ ژَ ] ( اِ ) دانه های سخت که از اعضا برمی آید و درد نمیکند و بعربی ثؤلول گویند. ( برهان ). غُدّه ای در زیر پوست که با دست آنرا توان جنبانید. آژخ. ( جهانگیری ). آزخ. سِلعة. ثؤلول. ( منتهی الارب ). زگیل. سِگل. واژو. وارو. بالو. کوک. زخ. پالو.
اژخ . [ اَ ژَ ] (اِ) دانه های سخت که از اعضا برمی آید و درد نمیکند و بعربی ثؤلول گویند. (برهان ). غُدّه ای در زیر پوست که با دست آنرا توان جنبانید. آژخ . (جهانگیری ). آزخ . سِلعة. ثؤلول . (منتهی الارب ). زگیل . سِگل . واژو. وارو. بالو. کوک . زخ . پالو.
فرهنگ عمید
( آژخ ) ۱. = آزخ
۲. = گل مژه
۲. = گل مژه
کلمات دیگر: