مترادف نفخه : باد، نسیم
نفخه
مترادف نفخه : باد، نسیم
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
نسیم، اهتزاز، نفخه، نسل اینده، وزش نسیم
وزش، باد، بو، پرچم، پف، دود، نفخه
باد، نسیم
فرهنگ فارسی
یکباردمیدن، ورم و آماس شکم، نفخه صور:بادی که، اسرافیل درروزرستاخیزدرصوریعنی شیپورخود، میدمدومردگان زنده میشوند
۱ - ( مصدر ) یک بار دمیدن با دهان دم و غیره . یا نفخه اسرافیل ( اسرافیلی ) دمیدن اسرافیل در صور نفخه صور:بیک نفخه اسرافیلی همه را در بسیط قیامت حاضر کند . ۲ - یک بار باد کردن . ۳ - ( مصدر ) پر شدن شکم از باد . ۴ - ( اسم ) ورم بادی سخت ورم ریحی آماس شکم .یانفخه روح .دمی که روح القدس در آستین مریم مادر عیسی دمید.
نفخه . یک بار دمیدگی . یک بار دمیدن .
۱ - ( مصدر ) یک بار دمیدن با دهان دم و غیره . یا نفخه اسرافیل ( اسرافیلی ) دمیدن اسرافیل در صور نفخه صور:بیک نفخه اسرافیلی همه را در بسیط قیامت حاضر کند . ۲ - یک بار باد کردن . ۳ - ( مصدر ) پر شدن شکم از باد . ۴ - ( اسم ) ورم بادی سخت ورم ریحی آماس شکم .یانفخه روح .دمی که روح القدس در آستین مریم مادر عیسی دمید.
نفخه . یک بار دمیدگی . یک بار دمیدن .
فرهنگ معین
(نَ خِ ) [ ع . نفخة ] (مص م . ) یک بار دمیدن با دهان ، دم و غیره .
لغت نامه دهخدا
نفخه. [ ن َ خ َ / خ ِ ] ( از ع ، اِ ) نفخة. یک بار دمیدگی. ( از ناظم الاطباء ). یک بار دمیدن. ( غیاث اللغات ). رجوع به نفخة شود. || دم. ( یادداشت مؤلف ).
- تا نفخه صور ؛ تا روز قیامت. تا صبح محشر. تا ابد :
شب را ز برای زنده ماندن
تا نفخه صور همبرآرم.
به یک جرعه تا نفخه صور مست.
ز یک نفخه روح عدلش چومریم
عقیم خزان بکر نیسان نماید.
کرده به سان مریمش نفخه روح شوهری.
زنده شد لهو و شادی از پی آنک
نعره رعد نفخه صور است.
نفخه صور در جهان بگشاد.
نفخه صور اندرین پیروزه پنگان دیده اند.
دیگر حیوان به نفخه صور.
- تا نفخه صور ؛ تا روز قیامت. تا صبح محشر. تا ابد :
شب را ز برای زنده ماندن
تا نفخه صور همبرآرم.
خاقانی.
حریفان خلوتسرای الست به یک جرعه تا نفخه صور مست.
سعدی.
- نفخه روح ؛ کنایه از دمی باشد که جبرئیل در آستین مریم مادر حضرت عیسی ( ع ) دمیده بود. ( آنندراج ). نفخ روح : ز یک نفخه روح عدلش چومریم
عقیم خزان بکر نیسان نماید.
خاقانی.
خاک چو مریم از صفت عیسی شش مهه به برکرده به سان مریمش نفخه روح شوهری.
خاقانی.
- نفخه صور ؛ دم صور. ( یادداشت مؤلف ). نفخ صور : زنده شد لهو و شادی از پی آنک
نعره رعد نفخه صور است.
مسعودسعد.
نفس عاشقان و ناله کوس نفخه صور در جهان بگشاد.
خاقانی.
دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق نفخه صور اندرین پیروزه پنگان دیده اند.
خاقانی.
من زنده به ذکر دوست باشم دیگر حیوان به نفخه صور.
سعدی.
نفخة. [ ن َ خ َ ] (ع اِ) یک بار دمیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واحد نفخ است . رجوع به نفخ و نفخه شود. || آماس شکم . (منتهی الارب )(دهار) (آنندراج ). نُفخَة. نِفخَة. (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۱. دم، نفس.
۲. (پزشکی ) [قدیمی] ورم و آماس شکم.
* نفخهٴ صور: [قدیمی] بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود می دمد و مردگان زنده می شوند: حریفان خلوت سرای الست / به یک جرعه تا نفخهٴ صور مست (سعدی۱: ۱۰۳ ).
۲. (پزشکی ) [قدیمی] ورم و آماس شکم.
* نفخهٴ صور: [قدیمی] بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود می دمد و مردگان زنده می شوند: حریفان خلوت سرای الست / به یک جرعه تا نفخهٴ صور مست (سعدی۱: ۱۰۳ ).
۱. دم؛ نفس.
۲. (پزشکی) [قدیمی] ورم و آماس شکم.
〈 نفخهٴ صور: [قدیمی] بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود میدمد و مردگان زنده میشوند: ◻︎ حریفان خلوتسرای الست / به یک جرعه تا نفخهٴ صور مست (سعدی۱: ۱۰۳).
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی نَفْخَةٌ: دمیدن(نفخ به معنای دمیدن هوا در داخل جسمی است بوسیله دهان یا وسیلهای دیگر - این معنای لغوی نفخ است ، ولی آن را بطور کنایه در تاثیر گذاشتن در چیزی و یا القاء امر غیر محسوسی در آن چیز استعمال میکنند )
معنی صَّاخَّةُ: صیحه شدیدی است که از شدتش گوشها کر شود ، و منظور از آن نفخه صور است .
معنی زَجْرَةٌ: نهیب - فریاد ("زجر"یعنی کسی را با تهدید به مذمت و یا کتک ، از کاری و یا راهی منصرف کنی اینکه نفخه دوم را زجره خوانده ، از این جهت بوده که انسان با این نهیب از نشاه مرگ به نشاه حیات ، و از باطن زمین به روی زمین منتقل میشود )
ریشه کلمه:
نفخ (۲۰ بار)
معنی صَّاخَّةُ: صیحه شدیدی است که از شدتش گوشها کر شود ، و منظور از آن نفخه صور است .
معنی زَجْرَةٌ: نهیب - فریاد ("زجر"یعنی کسی را با تهدید به مذمت و یا کتک ، از کاری و یا راهی منصرف کنی اینکه نفخه دوم را زجره خوانده ، از این جهت بوده که انسان با این نهیب از نشاه مرگ به نشاه حیات ، و از باطن زمین به روی زمین منتقل میشود )
ریشه کلمه:
نفخ (۲۰ بار)
wikialkb: نَفْخَة
کلمات دیگر: