مترادف سرنگونی : انتکاس، انقراض، قلع، نابودی، براندازی، باژگونگی، واژگونی
سرنگونی
مترادف سرنگونی : انتکاس، انقراض، قلع، نابودی، براندازی، باژگونگی، واژگونی
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
باژگونگی، واژگونی
۱. انتکاس، انقراض، قلع، نابودی، براندازی
۲. باژگونگی، واژگونی
سرنگونی، انقراض
خرابی، سرنگونی، تباهی، تخریب، انهدام، ویرانی، اضمحلال، اتلاف
افتضاح، سرنگونی، سقوط ناگهانی حکومت و غیره
انتکاس، انقراض، قلع، نابودی، براندازی
فرهنگ فارسی
باژگونی . سربزیری .
لغت نامه دهخدا
سرنگونی. [ س َن ِ گو ] ( حامص مرکب ) باژگونی. سربزیری :
بختم از سرنگونی قلمش
چون سخنهای او بلندپراست.
بختم از سرنگونی قلمش
چون سخنهای او بلندپراست.
خاقانی.
گویش مازنی
نوعی نفرین به معنی بمیری و از بین بروی
/sarnegooni/ نوعی نفرین به معنی بمیری و از بین بروی
کلمات دیگر: