مترادف نضج : پختگی، رسیدگی، رونق، قوام
نضج
مترادف نضج : پختگی، رسیدگی، رونق، قوام
فارسی به انگلیسی
ripening, suppuration
improvement
عربی به فارسی
بلوغ , کمال , سر رسيد
مترادف و متضاد
پختگی، رسیدگی، رونق، قوام
فرهنگ فارسی
۱ - (مصدر ) پخته شدن هر چیز رسیدن میوه ۲ - ( اسم ) پختگی رسیدگی : چون روزگار بر آمد و ادوار فلک متواتر گشت و مزاج عالم سفلی نضجی یافت ونوبت انفعال بدان فرجه ای رسید که میان آب و هوا بودظهور عالم نبات بود . ۳ - بهبود نسبی قبل از شفای کامل .
پختن و رسیدن و قابل خوردن شدن خرما و گوشت و جز آن . و اسم از آن نضج است . یا یک سال گذشتن و بادار نشدن ناقه .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
دل اینجا علتی دارد که نضجی نیست دردش را
هنوز آن روزنش بسته ست و او بیمار بحرانی.
نضج از دوای عافیت آور نکوتر است.
کز فتنه هر زمانش بحران تازه بینی.
نضج. [ ن َ ض َ ] ( ع مص ) پختن و رسیدن و قابل خوردن شدن خرما و گوشت و جز آن . ( از اقرب الموارد ). و اسم از آن نُضج و نَضج است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نُضج شود. || یک سال گذشتن و باردار نشدن ناقه. یعنی طولانی شدن وقت زائیدن آن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). گویند: نضجت الناقة بولدها. رجوع به نُضج و نَضج شود.
نضج . [ ن َ ض َ ] (ع مص ) پختن و رسیدن و قابل خوردن شدن خرما و گوشت و جز آن . (از اقرب الموارد). و اسم از آن نُضج و نَضج است . (از اقرب الموارد). رجوع به نُضج شود. || یک سال گذشتن و باردار نشدن ناقه . یعنی طولانی شدن وقت زائیدن آن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نضجت الناقة بولدها. رجوع به نُضج و نَضج شود.
دل اینجا علتی دارد که نضجی نیست دردش را
هنوز آن روزنش بسته ست و او بیمار بحرانی .
خاقانی .
سرسامی َ است عالم و عدل است نضج او
نضج از دوای عافیت آور نکوتر است .
خاقانی .
بی نضج دولت او سرسامی َ است عالم
کز فتنه هر زمانش بحران تازه بینی .
خاقانی .
|| (مص )رسیدن میوه . پخته شدن چیزی . (از منتهی الارب ). پختن .(ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). رسیدن میوه و پختن هر چیز. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پخته شدن گوشت و رسیدن خرما و میوه و آماده گشتن برای خوردن . (از ناظم الاطباء). و اسم از آن نیز نَضج و نُضْج است . رجوع به نَضَج شود. بریان شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (دهار). || یک ماه و مانند آن از وقت زاییدن ماده شتر گذشتن و نزاییدن آن . نَضج . (از معجم متن اللغة). نَضَج . || پخته شدن ماده ٔ بیماری . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). پختن ریش . پختن ماده و خلط. به اصطلاح اطباء لائق خروج شدن خلط به غلیظ شدن رقیق یا به رقیق شدن غلیظ. (غیاث اللغات ). پخته شدن ماده و جراحت . (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] پختگی، رسیدگی.
۳. [قدیمی] پخته شدن گوشت.
۴. [قدیمی] رسیدن میوه.
دانشنامه عمومی
رسیدن و پختن نَضِجَ: نَضْجاً التمرُ أو اللحمُ:خرما رسیده شد و یا گوشت پخت و خوشمزه شد - نَضَجاً , ِ النّاقةُ بِوَلَدِهَا:یکسال گذشت و ماده شتر نزائید . نَضَّج: تَنْضِیجاً [ نضج ] تِ الناقةُ بِوَلَدِها:مرادف ( نَضِجَت ) است .:النُّضْج:اسم است از ( نَضِجَ التمرُ او اللَّحمُ ) بمعناى خرماى رسیده و یا گوشت پخته .:النَّضْج:مرادف ( النُّضْج ) است . نضج: بلوغ , کمال , سر رسید
دانشنامه اسلامی
. نَضْج (بروزن فَلْس و قُفْل) به معنی رسیدن میوه و پختن گوشت است چنانکه در صحاح گفته است، به احتمال قوی منظور از آن در آیه بی حس شدن است در اثر سوختن یعنی هر وقت پوستهای آنها سوخت و بی حس شد پوستهای دیگری برای آنها عوض میگیریم تا عذاب را بچشند (نعوذبالله من النار) رجوع شود به «جلد». از روایات استفاده میشود که تبدیل جلود زنده کردن واعاده حیات بجلود اولی است در تفسیر برهان از مجالس شیخ نقل کرده که حفص بن غیاث میگوید: چون منصورعباسی جعفربن محمد«علیهالسلام» را به عراق آورد در محضر آن حضرت بودم، ابن ابی العوجاء ملحد پیش آن جناب آمد گفت در باره این آیه «کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها...» چه میفرمایی قبول کردم که آن پوستها گناه کردند و عذاب دیدند تقصیر پوستهای جدید چیست؟ فرمود:« هِیَ هِیَ وَ هِیَغَیْرُها» وای بر تو پوستهای عوض شده هم پوستهای اولی و هم غیرآنهاست. گفت: به من توضیح بده تا بفهم. امام فرمود اگر کسی خشتی را خرد کند و آن را گل کرده باردیگر خشت زند آیا خشت اولی و درعین حال غیرآن نیست؟ گفت: آری خدا سعادتمندت کند. نظیر این روایت را از احتجاج و تفسیر قمی نیز نقل کرده است. ناگفته نماند: چون قیامت همه چیزش زنده است چنانکه در «جهنم» گفته شد و در «نطق» خواهد آمد در اینصورت هر چه مرگ آن را دریافت حیات حمله کرده مرگ را از بین خواهد برد لذا هر وقت پوست اهل آتش سوخت و بی حس شد دوباره حیات برآن عود خواهد کرد. این کلمه فقط یکبار در کلام الله آمده است.