مترادف متوقع : آرزومند، امیدوار، چشم به راه، منتظر، توقع دار، پرتوقع، زیاده خواه
برابر پارسی : چشمداشت، امیدوار، آرزومند، خواستار، چشم به دست
اسم
آرزومند، امیدوار
چشمبهراه، منتظر
توقعدار، پرتوقع
زیادهخواه
۱. آرزومند، امیدوار
۲. چشمبهراه، منتظر
۳. توقعدار، پرتوقع
۴. زیادهخواه
متوقع. [ م ُ ت َ وَق ْ ق َ ] (ع ص )آرزو شده . امید داشته شده . مورد انتظار. مورد چشم داشت . منظور : در مسهل نادادن مرگ متوقع بود و در مسهل دادن مرگ و زندگانی هر دو متوقع بود. مسهل دادن اولیتر دیدم . (چهارمقاله ٔ نظامی ص 13). و متوقعات ایشان از حضرت به ایجاب مقرون گشت و پسر او شاهشار به خدمت تخت سلطان آمد و از تقریب و ترحیب بهره ٔ تمام یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340).
متوقع. [ م ُ ت َ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) چشم دارنده به وقوع چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). چشم دارنده به وقوع چیزی . متنظر و نگران . امیدوار. (ناظم الاطباء) : امیرالمؤمنین جویای این است و خواهان است و امیدوار است و متوقع است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). این بنده ٔ ثناگستر متوقع است و مجال امیدش متوسع... (مرزبان نامه ص 10). گفتم بعد از آنکه از دست متوقعان به جان آمده اند و از رقعه ٔ گدایان به فغان . (سعدی گلستان ، کلیات چ مصفا ص 119). نه گوش به سخن متوقعان که ... (گلستان ). متوقع که در کنارش گیرم کناره گرفتم . (گلستان ).