کلمه جو
صفحه اصلی

متوقع


مترادف متوقع : آرزومند، امیدوار، چشم به راه، منتظر، توقع دار، پرتوقع، زیاده خواه

برابر پارسی : چشمداشت، امیدوار، آرزومند، خواستار، چشم به دست

فارسی به انگلیسی

expecting

مترادف و متضاد

اسم


آرزومند، امیدوار


چشم‌به‌راه، منتظر


توقع‌دار، پرتوقع


زیاده‌خواه


۱. آرزومند، امیدوار
۲. چشمبهراه، منتظر
۳. توقعدار، پرتوقع
۴. زیادهخواه


فرهنگ فارسی

توقع دارنده، خواهش کننده، کسی که ازدیگری چیزی توقع دارد
( اسم ) چشم دارنده امید دارنده : این بند. ثنا گستر متوقع است و مجال امیدش متوسع ... جمع : متوقعین .

فرهنگ معین

(مُ تَ وَ قِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) امیدوار، چشم دارنده .

لغت نامه دهخدا

متوقع. [ م ُ ت َ وَق ْ ق ِ ] ( ع ص ) چشم دارنده به وقوع چیزی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). چشم دارنده به وقوع چیزی. متنظر و نگران. امیدوار. ( ناظم الاطباء ) : امیرالمؤمنین جویای این است و خواهان است و امیدوار است و متوقع است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ). این بنده ثناگستر متوقع است و مجال امیدش متوسع... ( مرزبان نامه ص 10 ). گفتم بعد از آنکه از دست متوقعان به جان آمده اند و از رقعه گدایان به فغان. ( سعدی گلستان ، کلیات چ مصفا ص 119 ). نه گوش به سخن متوقعان که... ( گلستان ). متوقع که در کنارش گیرم کناره گرفتم. ( گلستان ).

متوقع. [ م ُ ت َ وَق ْ ق َ ] ( ع ص )آرزو شده. امید داشته شده. مورد انتظار. مورد چشم داشت. منظور : در مسهل نادادن مرگ متوقع بود و در مسهل دادن مرگ و زندگانی هر دو متوقع بود. مسهل دادن اولیتر دیدم. ( چهارمقاله نظامی ص 13 ). و متوقعات ایشان از حضرت به ایجاب مقرون گشت و پسر او شاهشار به خدمت تخت سلطان آمد و از تقریب و ترحیب بهره تمام یافت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340 ).

متوقع. [ م ُ ت َ وَق ْ ق َ ] (ع ص )آرزو شده . امید داشته شده . مورد انتظار. مورد چشم داشت . منظور : در مسهل نادادن مرگ متوقع بود و در مسهل دادن مرگ و زندگانی هر دو متوقع بود. مسهل دادن اولیتر دیدم . (چهارمقاله ٔ نظامی ص 13). و متوقعات ایشان از حضرت به ایجاب مقرون گشت و پسر او شاهشار به خدمت تخت سلطان آمد و از تقریب و ترحیب بهره ٔ تمام یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340).


متوقع. [ م ُ ت َ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) چشم دارنده به وقوع چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). چشم دارنده به وقوع چیزی . متنظر و نگران . امیدوار. (ناظم الاطباء) : امیرالمؤمنین جویای این است و خواهان است و امیدوار است و متوقع است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). این بنده ٔ ثناگستر متوقع است و مجال امیدش متوسع... (مرزبان نامه ص 10). گفتم بعد از آنکه از دست متوقعان به جان آمده اند و از رقعه ٔ گدایان به فغان . (سعدی گلستان ، کلیات چ مصفا ص 119). نه گوش به سخن متوقعان که ... (گلستان ). متوقع که در کنارش گیرم کناره گرفتم . (گلستان ).


فرهنگ عمید

کسی که از دیگری چیزی توقع دارد، توقع دارنده، خواهش کننده.


کلمات دیگر: