کلمه جو
صفحه اصلی

تصحیح کردن


مترادف تصحیح کردن : ویراستاری کردن، ویرایش کردن، ادیت کردن، اصلاح کردن، حک واصلاح کردن، تنقیح کردن، منقح ساختن، غلطگیری کردن، خطایابی کردن، رفع اشکال کردن، بهسازی کردن، ارزش یابی شدن اوراق امتحانی

برابر پارسی : درست کردن، ویراستن

فارسی به انگلیسی

correct, proofread, rectify

مترادف و متضاد

ویراستاری کردن، ویرایش کردن، ادیت کردن، اصلاح کردن، حک‌واصلاح کردن، تنقیح کردن، منقح ساختن


غلطگیری کردن، خطایابی کردن


رفع اشکال کردن، بهسازی کردن


ارزش‌یابی شدن (اوراق امتحانی)


correct (فعل)
اصلاح کردن، تادیب کردن، تصحیح کردن، صحیح کردن

rectify (فعل)
اصلاح کردن، برطرف کردن، جبران کردن، تصحیح کردن، یکسو کردن

refine (فعل)
تصفیه کردن، تصحیح کردن، تهذیب کردن، پالودن، خالص کردن، پالاییدن

red-pencil (فعل)
عیب گرفتن، تصحیح کردن

emend (فعل)
اصلاح کردن، درست کردن، تصحیح کردن، غلط گیری کردن

emendate (فعل)
تصحیح کردن، غلط گیری کردن

۱. ویراستاری کردن، ویرایش کردن، ادیت کردن، اصلاح کردن، حکواصلاح کردن، تنقیح کردن، منقح ساختن
۲. غلطگیری کردن، خطایابی کردن
۳. رفع اشکال کردن، بهسازی کردن
۴. ارزشیابی شدن (اوراق امتحانی)


فرهنگ فارسی

اصلاح کردن و درست نمودن درست کردن

لغت نامه دهخدا

تصحیح کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اصلاح کردن و درست نمودن. ( ناظم الاطباء ). درست کردن. || غلطگیری کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به تصحیح شود.

فرهنگ فارسی ساره

درست کردن، ویراستن


پیشنهاد کاربران

تصحیح دادن. [ ت َدَ ] ( مص مرکب ) درست کردن. تصحیح کردن :
نهاده بر رخ گل نقطه های شک شبنم
بباغ رو کن و تصحیح این رساله بده.
صائب ( از آنندراج ) .
بس که دارد خط تو اصلاح او را در نظر
در میان خواب هم تصحیح قرآن میدهم.
صائب ( از آنندراج ) .
و رجوع به تصحیح کردن شود.


کلمات دیگر: