مترادف برپا کردن : برقرار کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، مستقر کردن، برگزار کردن، برپا داشتن، به پا کردن
برپا کردن
مترادف برپا کردن : برقرار کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، مستقر کردن، برگزار کردن، برپا داشتن، به پا کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
ارض
اسس , منتصب , وجد، افتتح
اسس , منتصب , وجد
اسس , منتصب , وجد، افتتح
اسس , منتصب , وجد
ارض
مترادف و متضاد
۱. برقرار کردن، تاسیس کردن، دایر کردن
۲. مستقر کردن
۳. برگزار کردن، برپا داشتن
۴. به پا کردن
وضع، ترتیب، برپایی، مقدمه چینی، برپا کردن، وضع بدن
زیاد کردن، ترقی دادن، بالا بردن، بیدار کردن، دفع کردن، تولید کردن، بوجود اوردن، پروردن، بار اوردن، برداشتن، بلند کردن، بالا کشیدن، بر پا کردن، بر افراشتن، پروراندن، رفیع کردن
تصفیه کردن، تصدیق کردن، معین کردن، برقرار کردن، مقرر داشتن، ساختن، فراهم کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، بناء نهادن، بر پا کردن، کسی را به مقامی گماردن، شهرت یا مقامی کسب کردن
پایه زدن، ریختن، قالب کردن، ساختن، ساختمان کردن، تشکیل دادن، تاسیس کردن، بر پا کردن، بنیاد نهادن، ذوب کردن، قالب ریزی کردن
گشودن، اغاز کردن، دایر کردن، بر پا کردن، افتتاح کردن، براه انداختن
بناء کردن، ساختمان کردن، افراشتن، بر پا کردن، نصب کردن، راست کردن
اردو زدن، بر پا کردن، نصب کردن، استوار کردن، پرتاب کردن، توپ را زدن
بالیدن، بر پا کردن، نصب کردن، واگذاشتن
بر پا کردن، روی پا ایستادن، برپا ماندن
برقرار کردن، تاسیس کردن، دایر کردن
مستقر کردن
برگزار کردن، برپا داشتن
به پا کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- ثابت کردن برقرار ساختن . ۲- نصب کردن ایستاده کردن . ۳- اقامه کردن ( نماز )انجام دادن . ۴- منعقد کردن ( مجلس جشن و شادمانی ).
لغت نامه دهخدا
برپا کردن. [ ب َ ک َ دَ] ( مص مرکب ) برپا داشتن چنانکه مجلس جشن یا عزائی را. انعقاد آن. منعقد کردن آن. تشکیل دادن آن. اقامه.برپا ساختن. || تأسیس کردن. پی افکندن. بنیاد کردن : از بهشت ندا آمد از حق تعالی که ای آدم اینک بهشت با این همه نعمت که می بینی از برای تو برپا کرده ام. ( قصص ص 18 ). || نصب کردن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). برافراشتن. ( ناظم الاطباء ). || برانگیختن. ( آنندراج ) :
جان خود را خواهم ازرشک حنا برخاک ریخت
میروم کز دست خوبان فتنه ای برپا کنم.
- برپاکرده ؛ نصب کرده شده. ( آنندراج ). افراشته. ( ناظم الاطباء ).
- برپای خاک کردن ؛ حقیر شمردن و پست نمودن و حقیر ساختن. ( ناظم الاطباء ).
جان خود را خواهم ازرشک حنا برخاک ریخت
میروم کز دست خوبان فتنه ای برپا کنم.
خالص ( آنندراج ).
|| ثابت کردن. ( ناظم الاطباء ). استوار کردن.- برپاکرده ؛ نصب کرده شده. ( آنندراج ). افراشته. ( ناظم الاطباء ).
- برپای خاک کردن ؛ حقیر شمردن و پست نمودن و حقیر ساختن. ( ناظم الاطباء ).
واژه نامه بختیاریکا
وا کِردِن
پیشنهاد کاربران
برپا ساختن ، برپا داشتن
برپا ساختن
کلمات دیگر: