مترادف سلاسل : سلسله ها، زنجیرها، دودمان ها، خاندان ها
سلاسل
مترادف سلاسل : سلسله ها، زنجیرها، دودمان ها، خاندان ها
مترادف و متضاد
۱. سلسلهها، زنجیرها
۲. دودمانها، خاندانها
فرهنگ فارسی
زنجیرها، جمع سلسله
( اسم ) جمع سلسله زنجیرها .
غزوه ذات از جنگهای حضرت رسول ص که بسرکردگی عمر و عاص رویداد .
( اسم ) جمع سلسله زنجیرها .
غزوه ذات از جنگهای حضرت رسول ص که بسرکردگی عمر و عاص رویداد .
فرهنگ معین
(سَ س ) [ ع . ] (اِ. ) جِ سلسله ، زنجیرها.
لغت نامه دهخدا
سلاسل. [ س َ س ِ ] ( ع اِ ) زنجیرهای آهن و غیره و این جمع سلسله است. ( غیاث ) ( آنندراج ).ج ِ سِلسِلَه یعنی زنجیر. ( منتهی الارب ) :
به هندوستان آنچه توپار کردی
بر اهل سلاسل نکرده ست حیدر.
چو دیوی دست و پا اندر سلاسل.
زمین را مفاصل بهم درشکست.
کز طرفی تو میکشی وز طرفی سلاسلم.
هرجا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد.
سلاسل. [ س ُ س ِ ] ( ع ص ) آب که آسان بگلو فرو شود. ( مهذب الاسماء ). ماء سلاسل ؛ آب شیرین و خوش و سرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
سلاسل. [ س َ س ِ ] ( اِخ ) ( قلعه ٔ... ) نام قلعه ای است بر شوشتر که سلطان زین العابدین که فریب وعده امداد شاه منصور حکمران آن نواحی را خورده بود دستگیر گردید و بدستور شاه منصور در قلعه سلاسل محبوس گردید. ( از تاریخ مغول و اقبال ص 438 و 439 ).
سلاسل. [ س َ س ِ ] ( اِخ ) ( غزوه ذات... ) از جنگهای حضرت رسول ( ص ) که بسرکردگی عمروعاص رویداد. رجوع بهمین کلمه در لغت نامه شود.
به هندوستان آنچه توپار کردی
بر اهل سلاسل نکرده ست حیدر.
فرخی.
نجیب خویش را دیدم به یک سوچو دیوی دست و پا اندر سلاسل.
منوچهری.
فلک را سلاسل زهم برگسست زمین را مفاصل بهم درشکست.
نظامی.
ای که مهار میکشی صبر کن و سبک بروکز طرفی تو میکشی وز طرفی سلاسلم.
سعدی.
دیوانگان خود را می بست در سلاسل هرجا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد.
سعدی ( کلیات چ مصفا ص 421 ).
|| ریگ بر یکدیگر چفسیده ممتدو سخت شده. ریگ برهم گرفته. ( مهذب الاسماء ). || سطور نامه و کتاب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).سلاسل. [ س ُ س ِ ] ( ع ص ) آب که آسان بگلو فرو شود. ( مهذب الاسماء ). ماء سلاسل ؛ آب شیرین و خوش و سرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
سلاسل. [ س َ س ِ ] ( اِخ ) ( قلعه ٔ... ) نام قلعه ای است بر شوشتر که سلطان زین العابدین که فریب وعده امداد شاه منصور حکمران آن نواحی را خورده بود دستگیر گردید و بدستور شاه منصور در قلعه سلاسل محبوس گردید. ( از تاریخ مغول و اقبال ص 438 و 439 ).
سلاسل. [ س َ س ِ ] ( اِخ ) ( غزوه ذات... ) از جنگهای حضرت رسول ( ص ) که بسرکردگی عمروعاص رویداد. رجوع بهمین کلمه در لغت نامه شود.
سلاسل . [ س َ س ِ ] (اِخ ) (غزوه ٔ ذات ...) از جنگهای حضرت رسول (ص ) که بسرکردگی عمروعاص رویداد. رجوع بهمین کلمه در لغت نامه شود.
سلاسل . [ س َ س ِ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) نام قلعه ای است بر شوشتر که سلطان زین العابدین که فریب وعده ٔ امداد شاه منصور حکمران آن نواحی را خورده بود دستگیر گردید و بدستور شاه منصور در قلعه ٔ سلاسل محبوس گردید. (از تاریخ مغول و اقبال ص 438 و 439).
سلاسل . [ س َ س ِ ] (ع اِ) زنجیرهای آهن و غیره و این جمع سلسله است . (غیاث ) (آنندراج ).ج ِ سِلسِلَه یعنی زنجیر. (منتهی الارب ) :
به هندوستان آنچه توپار کردی
بر اهل سلاسل نکرده ست حیدر.
نجیب خویش را دیدم به یک سو
چو دیوی دست و پا اندر سلاسل .
فلک را سلاسل زهم برگسست
زمین را مفاصل بهم درشکست .
ای که مهار میکشی صبر کن و سبک برو
کز طرفی تو میکشی وز طرفی سلاسلم .
دیوانگان خود را می بست در سلاسل
هرجا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد.
|| ریگ بر یکدیگر چفسیده ٔ ممتدو سخت شده . ریگ برهم گرفته . (مهذب الاسماء). || سطور نامه و کتاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
به هندوستان آنچه توپار کردی
بر اهل سلاسل نکرده ست حیدر.
فرخی .
نجیب خویش را دیدم به یک سو
چو دیوی دست و پا اندر سلاسل .
منوچهری .
فلک را سلاسل زهم برگسست
زمین را مفاصل بهم درشکست .
نظامی .
ای که مهار میکشی صبر کن و سبک برو
کز طرفی تو میکشی وز طرفی سلاسلم .
سعدی .
دیوانگان خود را می بست در سلاسل
هرجا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 421).
|| ریگ بر یکدیگر چفسیده ٔ ممتدو سخت شده . ریگ برهم گرفته . (مهذب الاسماء). || سطور نامه و کتاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سلاسل . [ س ُ س ِ ] (ع ص ) آب که آسان بگلو فرو شود. (مهذب الاسماء). ماء سلاسل ؛ آب شیرین و خوش و سرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
= سلسله
سلسله#NAME?
دانشنامه عمومی
به معنی اب گوارا و اسم یک مرد در گذشته اسم شهرستان سلسله بر گرفته از سلاسل است
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی سَّلَاسِلُ: زنجیرها( جمع سلسله و آن عبارت است از حلقههایی که از جهت طول پشت سر هم قرار میگیرد)
ریشه کلمه:
سلسل (۳ بار)
«سَلاسِل» جمع «سلسلة» به معنای زنجیر است.
ریشه کلمه:
سلسل (۳ بار)
«سَلاسِل» جمع «سلسلة» به معنای زنجیر است.
wikialkb: سَلاَسِل
پیشنهاد کاربران
در گویش لُری: مقابل، روبه رو.
کلمات دیگر: