کلمه جو
صفحه اصلی

ارطی


برابر پارسی : ( آرطی ) کلان رگ، مام رگ

فرهنگ فارسی

( آرطی ) ( اسم ) سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج شود و آن تن. اصلی و عمومی سرخرگهای دیگر بدنست و بدو قسمت سینه یی و شکمی تقسیم گردد و خون روشن ( اکسیژن دار ) در آن جاریاست بزرگ سرخ رگ بدن ام الشرائین آورت آورطی ارطی . فرهنگستان این کلمه را در برابر انتخاب کرده است .
( اسم ) رختچهای از تیر. ترشکها ( هفت بندها ) که در سواحل آفریقا و آسیای مرکزی و غربی میروید بتو رسو ارطی ارته .
شریان بزرگ که از دل بر آمده است و دو شاخ از وی برخاسته است

لغت نامه دهخدا

ارطی. [ اَ طا / اَ ] ( ع اِ ) بلغت رومی درخت وزک را گویند که پده است و بعربی غرب خوانند. ( برهان قاطع ). درختی است که شکوفه آن مانند شکوفه بید و برگش پهن است و برِ آن تلخ و مانند عناب و تر و تازه ٔآنرا شتر میخورد. بیخهایش سرخ است. ( آنندراج ). گیاهی است که به آن پوست پیرایند. ( مهذب الاسماء ). درختی است که بدان ادیم را دبغه کنند. درختی است از درختان ریگ. ( منتهی الأرب ). درختی است که در ریگ روید و شبیه غصنی باشد و بقدر بالای مردی شود و گلش چون گل بید، لکن خردتر باشد و بویش خوش باشد و میوه اش چون عناب باشد و مزه تلخ دارد و ریشه آن سرخ است. شورتاغ. شورتاخ. شورطاغ سپید. گز سرخ . سپیدار. ( مؤید الفضلاء ). بُسُنگل. ( دستوراللغه ). سپنگل. ( نسخه ای از دستوراللغه ). سنبگل. ( نسخه ای ازدستوراللغه ) . اسکنبیل :
اِذا الارطی توسّد ابردَیه
خدودجوازِی بالرّمل عین.
شماخ بن ضرار.
( البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 2 ص 196، 127 ). بار آنرا بعربی عبل گویند. ( منتهی الأرب ). واحد آن : ارطاة. ج ، ارطیات ، اراطی ، اراط.رجوع به اسکنبیل شود.

ارطی. [ اُ ] ( معرب ، اِ ) شریان بزرگ که از دل برآمده است و دو شاخ از وی برخاسته است ، یک شاخ که بزرگتر است گرد دل اندرگشته است و اندر وی پراکنده شده و شاخ دیگر سوی تجویف راست دل آمده و اندر وی پراکنده شده است و باقی به دو بخش شده است یکی بزرگتر و یکی خردتر، بزرگتر سوی زیر فرود آمده است و دیگر بسوی بالا آمده است باذن اﷲ عز و جل. ( ذخیره خوارزمشاهی ). آوُرتی. آرطی. ام الشرائین. آئورت. رجوع به آوُرتی شود.

ارطی . [ اَ طا / اَ ] (ع اِ) بلغت رومی درخت وزک را گویند که پده است و بعربی غرب خوانند. (برهان قاطع). درختی است که شکوفه ٔ آن مانند شکوفه ٔ بید و برگش پهن است و برِ آن تلخ و مانند عناب و تر و تازه ٔآنرا شتر میخورد. بیخهایش سرخ است . (آنندراج ). گیاهی است که به آن پوست پیرایند. (مهذب الاسماء). درختی است که بدان ادیم را دبغه کنند. درختی است از درختان ریگ . (منتهی الأرب ). درختی است که در ریگ روید و شبیه غصنی باشد و بقدر بالای مردی شود و گلش چون گل بید، لکن خردتر باشد و بویش خوش باشد و میوه اش چون عناب باشد و مزه ٔ تلخ دارد و ریشه ٔ آن سرخ است . شورتاغ . شورتاخ . شورطاغ سپید. گز سرخ . سپیدار. (مؤید الفضلاء). بُسُنگل . (دستوراللغه ). سپنگل . (نسخه ای از دستوراللغه ). سنبگل . (نسخه ای ازدستوراللغه ) . اسکنبیل :
اِذا الارطی توسّد ابردَیه
خدودجوازِی بالرّمل عین .

شماخ بن ضرار.


(البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 2 ص 196، 127). بار آنرا بعربی عبل گویند. (منتهی الأرب ). واحد آن : ارطاة. ج ، ارطیات ، اراطی ، اراط.رجوع به اسکنبیل شود.

ارطی . [ اُ ] (معرب ، اِ) شریان بزرگ که از دل برآمده است و دو شاخ از وی برخاسته است ، یک شاخ که بزرگتر است گرد دل اندرگشته است و اندر وی پراکنده شده و شاخ دیگر سوی تجویف راست دل آمده و اندر وی پراکنده شده است و باقی به دو بخش شده است یکی بزرگتر و یکی خردتر، بزرگتر سوی زیر فرود آمده است و دیگر بسوی بالا آمده است باذن اﷲ عز و جل . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آوُرتی . آرطی . ام الشرائین . آئورت . رجوع به آوُرتی شود.



کلمات دیگر: