مترادف تصدیع : اذیت، تزاحم، دردسر، زحمت، صداع، مزاحمت، درد سر دادن، باعث زحمت شدن، مزاحم شدن، مصدع شدن
تصدیع
مترادف تصدیع : اذیت، تزاحم، دردسر، زحمت، صداع، مزاحمت، درد سر دادن، باعث زحمت شدن، مزاحم شدن، مصدع شدن
فارسی به انگلیسی
(causing) inconvenience
inconvenience, persecution
مترادف و متضاد
اذیت، تزاحم، دردسر، زحمت، صداع، مزاحمت
درد سر دادن، باعثزحمت شدن، مزاحم شدن، مصدع شدن
۱. اذیت، تزاحم، دردسر، زحمت، صداع، مزاحمت
۲. درد سر دادن، باعثزحمت شدن، مزاحم شدن، مصدع شدن
فرهنگ فارسی
دردسردادن، باعث زحمت ودردسرشدن
۱ -( مصدر ) درد سر دادندرد سر آوردن باعث زحمت شدن . ۲ -( اسم ) درد سر مزاحمت . جمع : تصدیعات .
۱ -( مصدر ) درد سر دادندرد سر آوردن باعث زحمت شدن . ۲ -( اسم ) درد سر مزاحمت . جمع : تصدیعات .
فرهنگ معین
(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) دردسر دادن ، باعث زحمت شدن .
لغت نامه دهخدا
تصدیع.[ ت َ ] ( ع مص ) پراکنده کردن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جداجدا کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شکافتن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( از اقرب الموارد ). || دردسر رسانیدن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دردسر دادن. ( دهار ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). و به لفظ دادن و کشیدن مستعمل. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
مجتمع گشتند مر توزیع را
بهر دفع زحمت و تصدیع را.
تا ز ناگفته گفت واله بس.
داری چو سرکه با نمکی دردسر مکش.
- تصدیع خاطر ؛ آزردگی خاطر. ( ناظم الاطباء ).
مجتمع گشتند مر توزیع را
بهر دفع زحمت و تصدیع را.
مولوی.
شوق تصدیع عرض حالی دادتا ز ناگفته گفت واله بس.
واله هروی ( ازآنندراج ).
تصدیع در تدارک بر ماحضر مکش داری چو سرکه با نمکی دردسر مکش.
مخلص کاشی ( ایضاً ).
|| دردمندسر شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) دردسر و آزردگی خاطر. مزاحمت و آزار. و رنج و محنت و اضطراب. ( ناظم الاطباء ).- تصدیع خاطر ؛ آزردگی خاطر. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
باعث زحمت و دردسر شدن، مزاحم شدن، دردسر دادن.
پیشنهاد کاربران
مزاحم شدن
ایجاد مزاحمت کردن
ایجاد مزاحمت کردن
کلمات دیگر: