کلمه جو
صفحه اصلی

نما


مترادف نما : ظاهر، نمود، شاخص، جبهه، منظره، رویش، نمو، توان، قوه

فارسی به انگلیسی

facing, facade, visible part, outward appearance, chart, [n.] facing, exponent, [fig.]look, aspect, air, colors, contour, diagram, exterior, external, face, form, formation, frontage, guise, index, light, profile, prospect, shot, sight, surface, view, visage

[n.] facing, facade, outward appearance, chart, exponent, [fig.]look, aspect


air, aspect, colors, contour, diagram, exterior, external, face, form, formation, frontage, guise, index, light, look, profile, prospect, shot, sight, surface, view, visage


فارسی به عربی

داعیة , دلیل , سطح , شکل , مواجهة , هواء , وجه

مترادف و متضاد

face (اسم)
نما، منظر، سطح، صورت، رخ، لقاء، قیافه، چهره، رو، وجه، قبال، رخسار

view (اسم)
قضاوت، نظر، نما، عقیده، دید، چشم انداز، منظره، نظریه

facing (اسم)
نما، روکش، رویه

index (اسم)
راهنما، نما، فهرست، شاخص، فهرست راهنما، علامت، سبابه، نمایه، جاانگشتی، راهنمای موضوعات، فهرست مواد

air (اسم)
هوا، باد، جریان هوا، فضا، نسیم، استنشاق، هر چیز شبیه هوا، نفس، شهیق، سیما، اوازه، اواز، اهنگ، نما

front (اسم)
جلو، پیش، نما، جبهه، جبهه جنگ، صف پیش

exponent (اسم)
نماینده، نما، توان

visage (اسم)
سیما، نما، منظر، صورت، رخ، چهره، رو، رخسار

surface (اسم)
بیرون، نما، سطح، تراز، رویه

hue (اسم)
نما، صورت، هیئت، فریاد، رنگ، چرده، شکل، تصویر

diagram (اسم)
نما، طرح، جدول، شکل هندسی، خط هندسی

superficies (اسم)
نما، سطح، جبهه، رو، روکار

ظاهر، نمود


شاخص


جبهه، منظره


رویش، نمو


توان، قوه


۱. ظاهر، نمود
۲. شاخص
۳. جبهه، منظره
۴. رویش، نمو
۵. توان، قوه


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) افزون شدن زیادشدن . ۲ - بالیدن رشد کردن . ۳ - ( اسم ) افزونی . ۴ - بالش رشد بالیدگی نمو.یا نشو و نما. نشو : و نشو و نمائ درمیان اعراب اتفاق افتاد. توضیح نمائ ( بمعنی نمو ) که اغلب بضم نون خوانده میشود بفتح نون است )

فرهنگ معین

(نَ یا نُ ) (اِ. ) ۱ - قسمت خارجی ساختمان . ۲ - (اِفا. ) در ترکیب به معنی «نماینده » (که می نمایاند ) می آید: «رونما»، «قبله نما»، «بدن نما». ۳ - صورت ظاهری .

لغت نامه دهخدا

نما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] ( اِ ) صورت ظاهر. ( فرهنگ فارسی معین ). آنچه در معرض دید و برابر چشم است :
بسی فربه نماید آنکه دارد
نمای فربهی از نوع آماس.
سنائی.
سرمه بیننده چو نرگس نماش
سوسن افعی چو زمرد گیاش.
نظامی.
|| نشان.نمودار. مظهر :
چون فضل ربیعی نه که چون فصل ربیعی
کز جود طبیعی همه تن لطف و نمائی.
خاقانی.
|| در اصطلاح بنایان ، نمای بنا و عمارت.آنچه از بیرون سوی دیده شود. ( از یادداشت مؤلف ). منظره خارجی بنا و عمارت. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( نف مرخم ) به صورت مزید مؤخر و نیز در ترکیب بدین معانی آید: 1- به معنی نماینده و نشان دهنده : آب نما. بادنما. پانما. جهان نما. چهره نما. خودنما. دندان نما. دورنما. راهنما. رونما. سراپانما. صواب نما. قبله نما. قدرت نما. قطب نما. گاه نما. گنبدنما. گندم نما. گیتی نما. معجزنما. مکارم نما. هنرنما. 2- به معنی کننده : استم نما. داوری نما. 3- به معنی شکل و منظره : بدنما.خوش نما. 4- مخفف نموده است : خواب نما. ( یادداشت مؤلف ). انگشت نما. دست نما. شب نما. 5- به معنی شبیه و مانند: ابرنما. اهل نما. دوست نما. سنگ نما. لعل نما.

نما. [ ن َ ] ( از ع ، اِمص ) نمو. بالیدگی. ( ناظم الاطباء ). افزایش. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). رشد. بالش. بالندگی. گوالش. گوالیدگی. ( یادداشت مؤلف ) :
آنکه همی گندم سازد ز خاک
آن نه خدای است که روح نماست.
ناصرخسرو.
سپهر و عنصر و روح نما را
خدا خوانی چنین کفر است ما را.
ناصرخسرو.
تا چنانکه خواهد بالید ببالد و تمام شود و این بالیدن و فزون شدن را به تازی نشو و نما گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
تا بقا مایه نما باشد
ثقةالملک را بقا باشد.
مسعودسعد.
این چومگس می کند خوان سخن را عفن
وآن چو ملخ می برد کشته دین را نما.
خاقانی.
هین که اسرافیل وقتند اولیا
مرده را ز ایشان حیات است و نما.
مولوی.
- نشو و نما. رجوع به همین مدخل شود.
|| بالیدن. بلند شدن. ( غیاث اللغات ).گوالیدن. برآمدن. افزون شدن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نماء شود.

نما. [ ن َ ] (از ع ، اِمص ) نمو. بالیدگی . (ناظم الاطباء). افزایش . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). رشد. بالش . بالندگی . گوالش . گوالیدگی . (یادداشت مؤلف ) :
آنکه همی گندم سازد ز خاک
آن نه خدای است که روح نماست .

ناصرخسرو.


سپهر و عنصر و روح نما را
خدا خوانی چنین کفر است ما را.

ناصرخسرو.


تا چنانکه خواهد بالید ببالد و تمام شود و این بالیدن و فزون شدن را به تازی نشو و نما گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
تا بقا مایه ٔ نما باشد
ثقةالملک را بقا باشد.

مسعودسعد.


این چومگس می کند خوان سخن را عفن
وآن چو ملخ می برد کشته ٔ دین را نما.

خاقانی .


هین که اسرافیل وقتند اولیا
مرده را ز ایشان حیات است و نما.

مولوی .


- نشو و نما . رجوع به همین مدخل شود.
|| بالیدن . بلند شدن . (غیاث اللغات ).گوالیدن . برآمدن . افزون شدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نماء شود.

نما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِ) صورت ظاهر. (فرهنگ فارسی معین ). آنچه در معرض دید و برابر چشم است :
بسی فربه نماید آنکه دارد
نمای فربهی از نوع آماس .

سنائی .


سرمه ٔ بیننده چو نرگس نماش
سوسن افعی چو زمرد گیاش .

نظامی .


|| نشان .نمودار. مظهر :
چون فضل ربیعی نه که چون فصل ربیعی
کز جود طبیعی همه تن لطف و نمائی .

خاقانی .


|| در اصطلاح بنایان ، نمای بنا و عمارت .آنچه از بیرون سوی دیده شود. (از یادداشت مؤلف ). منظره ٔ خارجی بنا و عمارت . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف مرخم ) به صورت مزید مؤخر و نیز در ترکیب بدین معانی آید: 1- به معنی نماینده و نشان دهنده : آب نما. بادنما. پانما. جهان نما. چهره نما. خودنما. دندان نما. دورنما. راهنما. رونما. سراپانما. صواب نما. قبله نما. قدرت نما. قطب نما. گاه نما. گنبدنما. گندم نما. گیتی نما. معجزنما. مکارم نما. هنرنما. 2- به معنی کننده : استم نما. داوری نما. 3- به معنی شکل و منظره : بدنما.خوش نما. 4- مخفف نموده است : خواب نما. (یادداشت مؤلف ). انگشت نما. دست نما. شب نما. 5- به معنی شبیه و مانند: ابرنما. اهل نما. دوست نما. سنگ نما. لعل نما.

فرهنگ عمید

۱. صورت و ظاهر چیزی.
۲. قسمت خارجی ساختمان.
۳. (بن مضارعِ نمودن و نمادن و نماییدن ) = نمودن
۴. نماینده، نشان دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جهان نما، راهنما.
۵. نشان داده شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): انگشت نما.
۶. شکل، ظاهر (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): بدنما.
۷. مانند، شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): تماشاگرنما.
۱. افزون شدن، افزایش یافتن.
۲. [قدیمی] بلند شدن.

۱. صورت و ظاهر چیزی.
۲. قسمت خارجی ساختمان.
۳. (بن مضارعِ نمودن و نمادن و نماییدن) = نمودن
۴. نماینده؛ نشان‌دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جهان‌نما، راهنما.
۵. نشان‌داده‌شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): انگشت‌نما.
۶. شکل؛ ظاهر (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بدنما.
۷. مانند؛ شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تماشاگرنما.


۱. افزون ‌شدن؛ افزایش‌ یافتن.
۲. [قدیمی] بلند ‌شدن.


دانشنامه عمومی

نما می تواند اشاره به یکی از موارد زیر باشد:
نما (ساختمان)، سوی بیرونی یک ساختمان در ساختمان سازی
نما (سینما)، کوچک ترین جز معنایی در زبان فیلم
نما (آمار)، نوعی سنجش گرایش به مرکز

دانشنامه آزاد فارسی

نما (ریاضیات). نما (ریاضیات)(exponent)
نما
نما
نما
در ریاضیات، عددی برای نشان دادن تعداد دفعاتی که یک کمیت در خودش ضربمی شود، مثلاًx۲ = x × x و ۴۳ = ۴ × ۴ × ۴. نماها از قاعده های خاصی تبعیت می کنند. هنگام ضرب عبارت های نمادار، نماها با هم جمع می شوند، مثلاًx۲ × x۵ = x۷. برای تقسیم، نماها از هم تفریق می شوند، مثلاً y۵ ÷ y۳ = y۲. هر عددی با نمای صفر برابر یک است، مثلاً x۰ = ۱ و۹۹۰ = ۱ مفهوم نما را به نماهای منفی و کسری هم تعمیم می دهند، به این صورت کهx-n را برابر با(فرمول ۱)و(فرمول ۲)را برابر با (فرمول ۳)تعریف می کنند.فرمول ۱: فرمول ۲: فرمول ۳:

نما (سینما). نما (سینما)(shot)
کوچک ترین واحد یک فیلم که از یک بار کار پیوستۀ دوربین حاصل می شود. قرار گرفتن چند نما در کنار هم یک صحنه را تشکیل می دهد و حاصل چند صحنه یک سکانس را به وجود می آورد. نما یا تصویر درشت از موضوع را نمای نزدیک (کلوزآپ) می گویند و به نمای عمومی در فیلم برداری که تصویر کلی موضوع را نشان می دهد، نمای دور (لانگ شات) اطلاق می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{exponent} [ریاضی] عددی که در سمت بالا و راست یک نماد یا عدد یا عبارت ریاضی قرار می گیرد
{presentation, fetal presentation} [پزشکی] بخشی از جنین که در هنگام زایمان قبل از بخش های دیگر در گلوی زهدان پدیدار می شود
{shot , plan (fr. )} [سینما و تلویزیون] برداشت بی وقفه ای که از چند ثانیه تا چند دقیقه طول می کشد

پیشنهاد کاربران

نشان دهنده

در زبان عربی به معنای رشد کردن و در زبان فارسی به معنای ظاهر چیزی محسوب می شود.

منظره، صورت ، شکل ، قسمت خارجی ( بیرونی ) ساختمان ، ظاهر

نما ( MODE ) :[اصطلاح جامعه شناسی] عددی که فراوان تر از همه در مجموعه ی معینی از داده ها ظاهر می شود. این امر گاهی می تواند شیوه ی سودمندی برای نشان دادن گرایش به مرکز باشد.
منبع https://rasekhoon. net


ثمره و ارزش افزوده که به دو صورت می تواند باشد؛ متصله مثل چاق شدن، منفصله مثل بچت دار شدن

صورت . قسمتی که قابل دیدن باشد

exposed
for example: exposed brick


کلمات دیگر: