مترادف نما : ظاهر، نمود، شاخص، جبهه، منظره، رویش، نمو، توان، قوه
نما
مترادف نما : ظاهر، نمود، شاخص، جبهه، منظره، رویش، نمو، توان، قوه
فارسی به انگلیسی
[n.] facing, facade, outward appearance, chart, exponent, [fig.]look, aspect
air, aspect, colors, contour, diagram, exterior, external, face, form, formation, frontage, guise, index, light, look, profile, prospect, shot, sight, surface, view, visage
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
ظاهر، نمود
شاخص
جبهه، منظره
رویش، نمو
توان، قوه
۱. ظاهر، نمود
۲. شاخص
۳. جبهه، منظره
۴. رویش، نمو
۵. توان، قوه
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
بسی فربه نماید آنکه دارد
نمای فربهی از نوع آماس.
سوسن افعی چو زمرد گیاش.
چون فضل ربیعی نه که چون فصل ربیعی
کز جود طبیعی همه تن لطف و نمائی.
نما. [ ن َ ] ( از ع ، اِمص ) نمو. بالیدگی. ( ناظم الاطباء ). افزایش. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). رشد. بالش. بالندگی. گوالش. گوالیدگی. ( یادداشت مؤلف ) :
آنکه همی گندم سازد ز خاک
آن نه خدای است که روح نماست.
خدا خوانی چنین کفر است ما را.
تا بقا مایه نما باشد
ثقةالملک را بقا باشد.
وآن چو ملخ می برد کشته دین را نما.
مرده را ز ایشان حیات است و نما.
|| بالیدن. بلند شدن. ( غیاث اللغات ).گوالیدن. برآمدن. افزون شدن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نماء شود.
آنکه همی گندم سازد ز خاک
آن نه خدای است که روح نماست .
ناصرخسرو.
سپهر و عنصر و روح نما را
خدا خوانی چنین کفر است ما را.
ناصرخسرو.
تا چنانکه خواهد بالید ببالد و تمام شود و این بالیدن و فزون شدن را به تازی نشو و نما گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
تا بقا مایه ٔ نما باشد
ثقةالملک را بقا باشد.
مسعودسعد.
این چومگس می کند خوان سخن را عفن
وآن چو ملخ می برد کشته ٔ دین را نما.
خاقانی .
هین که اسرافیل وقتند اولیا
مرده را ز ایشان حیات است و نما.
مولوی .
- نشو و نما . رجوع به همین مدخل شود.
|| بالیدن . بلند شدن . (غیاث اللغات ).گوالیدن . برآمدن . افزون شدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نماء شود.
بسی فربه نماید آنکه دارد
نمای فربهی از نوع آماس .
سنائی .
سرمه ٔ بیننده چو نرگس نماش
سوسن افعی چو زمرد گیاش .
نظامی .
|| نشان .نمودار. مظهر :
چون فضل ربیعی نه که چون فصل ربیعی
کز جود طبیعی همه تن لطف و نمائی .
خاقانی .
|| در اصطلاح بنایان ، نمای بنا و عمارت .آنچه از بیرون سوی دیده شود. (از یادداشت مؤلف ). منظره ٔ خارجی بنا و عمارت . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف مرخم ) به صورت مزید مؤخر و نیز در ترکیب بدین معانی آید: 1- به معنی نماینده و نشان دهنده : آب نما. بادنما. پانما. جهان نما. چهره نما. خودنما. دندان نما. دورنما. راهنما. رونما. سراپانما. صواب نما. قبله نما. قدرت نما. قطب نما. گاه نما. گنبدنما. گندم نما. گیتی نما. معجزنما. مکارم نما. هنرنما. 2- به معنی کننده : استم نما. داوری نما. 3- به معنی شکل و منظره : بدنما.خوش نما. 4- مخفف نموده است : خواب نما. (یادداشت مؤلف ). انگشت نما. دست نما. شب نما. 5- به معنی شبیه و مانند: ابرنما. اهل نما. دوست نما. سنگ نما. لعل نما.
فرهنگ عمید
۲. قسمت خارجی ساختمان.
۳. (بن مضارعِ نمودن و نمادن و نماییدن ) = نمودن
۴. نماینده، نشان دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جهان نما، راهنما.
۵. نشان داده شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): انگشت نما.
۶. شکل، ظاهر (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): بدنما.
۷. مانند، شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): تماشاگرنما.
۱. افزون شدن، افزایش یافتن.
۲. [قدیمی] بلند شدن.
۱. صورت و ظاهر چیزی.
۲. قسمت خارجی ساختمان.
۳. (بن مضارعِ نمودن و نمادن و نماییدن) = نمودن
۴. نماینده؛ نشاندهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جهاننما، راهنما.
۵. نشاندادهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): انگشتنما.
۶. شکل؛ ظاهر (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بدنما.
۷. مانند؛ شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تماشاگرنما.
۱. افزون شدن؛ افزایش یافتن.
۲. [قدیمی] بلند شدن.
دانشنامه عمومی
نما (ساختمان)، سوی بیرونی یک ساختمان در ساختمان سازی
نما (سینما)، کوچک ترین جز معنایی در زبان فیلم
نما (آمار)، نوعی سنجش گرایش به مرکز
«مدت زمان یک پلان به طور معمول یک چهارم ثانیه (۶ کادر) به بالا است. اندازهٔ پلان نرمال حدود ۳۰ ثانیه یا کمی بیشتر است.»پلان هایی با زمان بسیار طولانی هم در تاریخ سینما وجود دارد مانند فیلم طناب هیچکاک که فقط از هفت نما تشکیل شده است. یا نمای بسیار طولانی در فیلم حرفه: خبرنگار آنتونیونی یا فیلم کشتی روسی به کارگردانی الکساندر سوکوروف که فقط از یک پلان تشکیل شده است و مثل خود فیلم، ۹۶ دقیقه طول می کشد.
نما به دو دسته کلی تقسیم می شود.
دانشنامه آزاد فارسی
نما
نما
نما
در ریاضیات، عددی برای نشان دادن تعداد دفعاتی که یک کمیت در خودش ضربمی شود، مثلاًx۲ = x × x و ۴۳ = ۴ × ۴ × ۴. نماها از قاعده های خاصی تبعیت می کنند. هنگام ضرب عبارت های نمادار، نماها با هم جمع می شوند، مثلاًx۲ × x۵ = x۷. برای تقسیم، نماها از هم تفریق می شوند، مثلاً y۵ ÷ y۳ = y۲. هر عددی با نمای صفر برابر یک است، مثلاً x۰ = ۱ و۹۹۰ = ۱ مفهوم نما را به نماهای منفی و کسری هم تعمیم می دهند، به این صورت کهx-n را برابر با(فرمول ۱)و(فرمول ۲)را برابر با (فرمول ۳)تعریف می کنند.فرمول ۱: فرمول ۲: فرمول ۳:
کوچک ترین واحد یک فیلم که از یک بار کار پیوستۀ دوربین حاصل می شود. قرار گرفتن چند نما در کنار هم یک صحنه را تشکیل می دهد و حاصل چند صحنه یک سکانس را به وجود می آورد. نما یا تصویر درشت از موضوع را نمای نزدیک (کلوزآپ) می گویند و به نمای عمومی در فیلم برداری که تصویر کلی موضوع را نشان می دهد، نمای دور (لانگ شات) اطلاق می شود.
فرهنگستان زبان و ادب
{presentation, fetal presentation} [پزشکی] بخشی از جنین که در هنگام زایمان قبل از بخش های دیگر در گلوی زهدان پدیدار می شود
{shot , plan (fr. )} [سینما و تلویزیون] برداشت بی وقفه ای که از چند ثانیه تا چند دقیقه طول می کشد
پیشنهاد کاربران
منبع https://rasekhoon. net
for example: exposed brick