کلمه جو
صفحه اصلی

بارنجان

لغت نامه دهخدا

بارنجان . [ رِ ] (اِخ ) قریه ای است و در آن کاروانسرا و چشمه ای است نزدیک سنجار. (از معجم البلدان ).


بارنجان. [ رِ ] ( اِخ ) شهری است به بحرین که آن را علأبن الحضرمی بسال 13 یا 14 هَ. ق. به روزگار خلیفه دوم عمربن خطاب بگشود. ( از معجم البلدان ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و مراصدالاطلاع شود.

بارنجان. [ رِ ] ( اِخ ) قریه ای است و در آن کاروانسرا و چشمه ای است نزدیک سنجار. ( از معجم البلدان ).

بارنجان . [ رِ ] (اِخ ) شهری است به بحرین که آن را علأبن الحضرمی بسال 13 یا 14 هَ . ق . به روزگار خلیفه ٔ دوم عمربن خطاب بگشود. (از معجم البلدان ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و مراصدالاطلاع شود.



کلمات دیگر: